2-2-1- ريشه جنگ ها :
ريشه جنگ هاي عصر حاضر را بايد در اشكال گوناگون جنگ هاي ابتدايي، انواع مختلف جنگ هاي شبه نظامي و كنش هاي متقابل خصومت آميز ميان افراد جستجو كرد. همراه با تكامل اجتماعي و پا به پاي تحولات اقتصادي، اجتماعي، فن آوري و نيز دگرگوني در شرايط ” ايدئولوژيك ” و ” سياسي “، علل، انگيزه ها، اهداف و اشكال جنگ نيز تغيير مي يابد.
در روند تكامل اجتماعي، هر كدام از پاره نظامهاي اجتماعي به صورت انفرادي بهتر مي توانند در ارتباط با ديگر پاره نظامها به تكوين و پويايي خاص خود نايل شوند. آنچه كه باعث تحول و دگرگوني در گذشته شده، وجود محض اسلحه نبوده بلكه كاربرد سلاح وقتي با يافته هاي تازه اجتماعي عجين گشت، توانست تحولي در گروه بندي هاي اجتماعي بوجود آورد. در عصر حاضر اهميت نسبي فن آوري همزمان با ورود صنعت به گونه اي فزوني گرفت كه از آن به عنوان معياري براي الگوي نظام اجتماعي، اقتصادي و سياسي اين عصر مي توان نام برد. هم چنين تحولات عظيمي كه در نحوه لشكركشي ها بوقوع پيوسته از نظر زماني مقدم بر دگرگوني هايي بوده كه در محدوده هاي ايدئولوژيك واقع شده ولي بهر جهت بايد اقرار كرد كه پيوند ميان عامل نظامي و ايدئولوژيك باعث شد تا دگرگوني هاي عظيمي در نهادهاي سياسي و آراء و افكار قانوني و غيره آغاز شود. مي توان آراء مختلفي را درباره سهم پاره نظام هاي اجتماعي به عنوان عامل مسبب جنگ ذكر نمود. بطور مثال :
1. تغيير در بخش اقتصادي ” مي تواند به تحول در ساخت و اهداف اجتماعي نوين منجر شده و باعث جنگ هايي شود كه هدفشان غارت و استثمار ممالك ديگر مي باشد.
2. تغيير در ” بخش ايدئولوژيك ” مي تواند در كنار مناسبات حاكم موجود به ” جنگ هاي عادلانه ” نيز مشروعيت بخشد.
3. تغيير در ” بخش تكنولوژيك ” مي تواند به تحول در شيوه توليد جديد و نيز دگرگوني در روابط ميان گروهها و هم چنين درون گروهي منجر شود.
4. تغيير در ” بخش اجتماعي ” مي تواند به دگرگوني در نحوه قشربندي عناصر اجتماعي و تحول در جابجايي طبقه ممتاز جامعه منجر شود.
5. تغيير در ” بخش سياسي ” مي تواند به نابودي نهادها و الگوهاي قانوني موجود و خلق الگوهاي نظام تازه بيانجامد.
از ميان اين پاره نظامهاي اجتماعي به ويژه بين پاره نظامهاي ايدئولوژيك، اجتماعي و سياسي، آن چنان مناسبات تنگاتنگ و متقابلي وجود دارد كه شناخت روابط علت و معلول در مورد هر كدام از آنها ” يعني اينكه كداميك باعث ايجاد تغيير ( علت ) در ديگري ( معلول ) مي شود ” بسيار مشكل است. هر كدام از اين پاره نظامها در هر شرايطي از تاريخ و در هر فرآيند تكاملي، من حيث المجموع براي كل روند تكاملي داراي اهميت نسبي معيني مي باشند. مثلاً چنين به نظر مي رسد كه بخش اقتصادي و بخش تكنولوژيك در عصر صنعتي شدن از اهميت خاصي برخوردار باشند.
اهميت آنها به اين خاطر است كه سهم مهمي در فروپاشي مناسبات ميان گروهي و درون گروهي موجود و ايجاد روابط ميان گروهي و درون گروهي موجود و ايجاد روابط ميان گروهي و درون گروهي تازه، بر عهده داشته اند. در داخل كشورها، اهميت بخش توليدي و قشر مولد افزايش يافت و كشورها و مناطقي كه داراي مواد خام بودند نيز بر اهميت آنها افزوده گشت. وقتي كه نيروي دريايي انگليس در اواخر قرن نوزدهم به ساختن كشتيهاي نفت سوز، مبادرت نمود، مناطق نفت خيز نيز داراي اهميت نظامي شدند و فرماندهان نيروي دريايي دولت را مجبور به خريد سهم كمپاني نفتي PERSIAN – ANGLO كردند.
نوآوري ها و اختراعات تكنيكي تحولات همه جانبه اي در بخش هاي سياسي و اقتصادي پديد آورده كه از آن جمله مي توان كاهش تأثير ذغال سنگ در اقتصاد، افزايش استخراج نفت از ذخاير موجود و تغيير در ماهيت روابط ميان ملت ها را نام برد.
همزمان با تحول شرايط فن آوري راهبردي در بعضي از كشورها، نخبگان نظامي در رأس حكومت قرار گرفتند. اينان به همزيستي كشورها با يكديگر، تنها از دريچه تهديدات متقابل مي نگريستند و در تشديد و تداوم مسابقات تسليحاتي و كشتار متقابل سهم عمده اي بر عهده داشتند. فرآيند تحولات در درون پاره نظامهاي اجتماعي و هم چنين روابط متقابل آنها را نمي توان در اينجا پيگيري نمود ولي با ذكر پاره اي از تأثيرات آنها بر جنگ بحث خود را ادامه مي دهيم.
شرايط و موقعيت خاص جنگي، زماني بوجود مي آيد كه در شرايط تاريخي معين يك يا چند پاره نظام براي كل روند اجتماعي از اهميت حياتي برخوردار شدند. آنچه كه در درجه اول در اينجا مورد توجه مي باشد اين است كه به طور مثال در موقعيت الف اتحاد عوامل بخش ايدئولوژيك و تكنولوژيك و در موقعيت ب اتحاد عوامل بخش اقتصادي و بخش اجتماعي قرار دارند. شرايط شروع جنگ هاي تاريخي با توجه به مرحله تكامل اجتماعي شكل مي گيرند و بنابر اين از يكديگر نيز متمايز مي باشند ولي بايد يادآور شويم. انگيزه هايي كه در جنگ تعقيب مي شوند به طور كامل به اين شرايط وابسته نمي باشند. اگر گفته مي شود كه گفتار ” احترام ” در روابط بين حكومت هاي بورژوا – آزاد مردم، بطور كلي ارزشي اسطوره اي را دارا است و دگر گفته مي شود كه ” احترام ” در زندگي شايانها، غيرقابل اغماض و چشم پوشي بوده، بدين معني نيست كه گروههاي معين از جامعه امروزي بطور مثال نظاميان در زمان جنگ تمايلي به كسب نوعي ” احترام ” نداشتند. به سخني ديگر، چنانچه تصورات خرده گرايي درون گروهي به مثابه عقلانيت محض در نظر گرفته شود و يا با هدفي كه در جنگ دنبال مي شود، به عنوان هدفي ” مقدس ” برخورد شود، در اين صورت مدلّل و منطقي بودن جنگ تنها به مرحله تكاملي حاصل شده بستگي خواهد داشت.
اين نظريه و يا اين اميد كه تحول اجتماعي، جنگ را باطل و كهنه كرده، چرا كه با دست يابي به مرحله عالي فرهنگ، بيهودگي وبي ثمري جنگ و كشتار انسانها به اثبات رسيده، مسأله اي است كه توسط بعضي از جامعه شناسان بنام و معروف ابراز گرديده است. بطور مثال :
آگوست كنت و تا اندازه اي هربرت اسپنسر بر اين عقيده اند كه روحيه جنگ طلبي و جنگ جويي در جنگجويان حامل آن، در روند تحول اجتماعي از بين خواهد رفت. به اعتقاد آگوست كنت با از بين رفتن نفوذ موثر اجتماعي سرمايه داران بر اقشار بورژوا، جامعه از يك مرحله نظامي به يك مرحله صنعتي پا ميگذارد. تلاش نخبگان جامعه سرمايه داري به منظور كسب ” احترام و افتخار ” دليل جنگ هايي بوده كه تا كنون انجام گرفته در حالي كه نخبگان جامعه بورژوازي در عصر صنعتي شدن بر عكس، به جنگ به عنوان پديده اي بي مورد و منسوخ شده، كه مغاير منافع آنهاست مي نگرند. هر چند كه مي توان براي تأييد نظريه كنت دلايل بيشماري را ارائه داد. ولي فرآيند تحول تاريخي، بي اعتباري اين نظريه خوشبينانه را كه با شروع عصر حاكميت بورژوازي و مرحله استقرار صلح شروع گرديده، به اثبات رسانيده است درست بر خلاف نظريه آگوست كنت، جنگ با پيدايش پديده هايي چون ” مردم سالاري “، ” ارتش ملي ” و ” توليد انبوه تجهيزات تسليحاتي” تحولي بسوي ” جنگي تمام عيار ” در قرن بيستم پيموده، جنگي با اشكال نوين در جبهه ها، نبرد همگاني، بمباران بي وقفه و بالاخره تهديدات انهدامي متقابل.
با توجه به بي اعتباري فرضيه هايي كه شرح آنها رفت، مي توان چنين نتيجه گرفت كه علل بروز جنگ في نفسه با تغيير در مراحل اجتماعي و اقتصادي جامعه، تغيير مي پذيرند. بر اين اساس مي توان مرحله جديدي نيز براي جنگ پيدا نمود. اين تصور كه كشورهاي با نظام سياسي دمكراسي صلح دوست مي باشند توسط جامعه شناساني چون اسپنسر مطرح شد و توسعه يافت. در حالي كه قبل از آنها اين ايده بوسيله توكويل ( فيلسوف اجتماعي فرانسوي ) مورد انتقاد قرار گرفته بود. توكويل در نوشته هاي خود به تغيير موقعيت نيروي زميني و ارتش در جامعه بورژوازي ( صنعتي ) و اثرات اين تغيير بر موقعيت و پايگاه اجتماعي افسران، توجه خاصي مبذول داشته است بدين خاطر مسائل و موضوعاتي كه در ذيل مورد بررسي قرار مي گيرند، عمدتاً در اين رابطه اند، يعني بررسي موقعيت و وضع ديوانسالاري ارتش در جامعه و همچنين بررسي وضع و جايگاه اجتماعي افسران را در بر مي گيرند. تأثير متقابل انقلاب صنعتي و سياسي بر يكديگر باعث دگرگوني بنيادي در انواع و اشكال جنگ گرديد. پيدايش ارتش هاي توده اي و همگاني تحت تأثير يكسري تغيير و تحولات در ساختار داخلي ديوانسالاري ارتش و نيز متأثر از مناسبات بيروني اين سازمان قرار گرفته بود و جزو نوآوري هاي جديد نظامي، اجراي نظام وظيفه عمومي و دگرگوني در چگونگي استخدام گروههاي فرماندهي كه بطور غيرقابل انكار متأثر از ابداعات و اختراعات، فن آوري و سياسي بودند را مي توان نام برد. اين حركت و گرايش اجتماعي در درون سازمان ارتش بر جابجايي و تغيير در اهميت و اعتبار نسبي بخش هاي خاصي از گروه هايي نظامي كمك نمود، علاوه بر اين در رابطه با اين جابجايي بايد به اثرات افزايش قدرت آتش نيروهاي مسلح برتاكتيك هاي نظامي انديشيد.
حال به تعريف و توصيف يك سري از اصطلاحات كه به نوعي در بروز جنگها و يا تكوين آنها نقش دارند، مانند نزاع، اعمال قدرت دسته جمعي، پرخاشگري، تسلط، سلاح، ميليتاريسم، استراتژي، تاكتيك و غيره مي پردازيم.
* پرسش براي يافتن علت يا علل جنگ در سال هاي اخير از اهميت خاصي برخوردار گشته است. در اين ميان تمام نگاه ها متوجه نظريه لورنس(1) شده و آن نظريه اي است كه معتقد است ريشه و علت جنگ ميان انسانها در معجوني از خميره و سرشتي است كه بطور يكسان ميان انسان و حيوان نهفته است. اين نظريه را مي توان به ترتيب ذيل تعريف كرد :
غريزه پرخاشگري بخشي از تكامل و تكوين طبيعي است كه در نهاد بشر به وديعت نهاده شده است. تا زماني كه اين غريزه پرخاشگري و تهاجم طلبي ( در محيطي كه از نظر تحول و تكامل خنثي است و فقط به تغييرات و اصلاحات طبيعي وابسته است ) به همان صورت باقي است. از ناحيه آن هيچ خطري نوع انسان را تهديد نمي كند. اما در صورتي كه انسان تكامل يابد، مكانيسمهاي فرهنگي كه مولود خود انسان است جاي مكانيسمهاي طبيعي را به گونه اي خواهند گرفت كه ديگر در اين نيروي غريزي تازه ( مكانيسم فرهنگي جانشين مكانيسم طبيعي ) هيچ نوعي پادزهري موثر نخواهد بود. طبق اين نظريه، ويژگي جنگ طلبي و پرخاشگري از بدو شروع تاريخ تكامل انساني، در نهاد بشر به وديعت گذاشته شده است. بليات و ضايعاتي كه انسانيت را تهديد مي كند، نه از اين ميراث بلكه از رهايي قيموميت فرهنگ بشري از قوانين تكامل نشأت مي گيرند. هر چند نظريه اي را كه شرح داديم، مورد توافق تمام مردم شناسان و زيست شناسان نمي باشد ولي به نظر مي رسد كه عناصري از اين نظريه در اين علوم پذيرفته شده باشد.
بهر حال عليرغم نظريات مردم شناسان و زيست شناسان چنين به نظر مي رسد كه نظريه غريزه تهاجمي بالاتفاق ميان جامعه شناسان، روانشناسان و ساير متخصصان علوم اجتماعي مردود شناخته شده باشد. در مجموع ” نظريه پرخاشگري ” از سوي دانشمندان علوم اجتماعي چنانكه از نفس موضوع و محتواي آن انتظار مي رفت چندان مورد توجه واقع نشده است.
نظريه غريزه پرخاشگري به عقايد فرويد و آدلر بر مي گردد كه معتقدند در ساخت غرايز انسان، تمايل به نابود كردن خود و خودكشي و مرگ ( فرويد ) با تمايل به كسب قدرت نهفته است. حتي در نگرش جديدي هم كه عنوان شده ( مثل نظريات دلار و لورنس ) تصور نوعي توان و نيروي تهاجمي مرموزي كه توسط فعل و انفعالات دروني يا بروني مي تواند فعال شود، پذيرفته شده است.
بطور خلاصه مي توان چنين استنباط كرد كه محور اصلي بحث، اين مسأله بوده كه مكانيسمهاي فطري و مكانيسمهاي اكتسابي تا چه ميزان در تعيين رفتار انساني دخالت دارند. علماي علم اخلاق توأماً متمايل به پذيرش نظريه تعيين رفتار انساني به وسيله غريزه مي باشند ولي دانشمندان علوم اجتماعي بيشتر به رد اين نظريه و يا تعديل آن پرداخته اند. اين تمايل كه ” اصول لايتغير انسان شناسانه ” را به عنوان مسأله اي ذاتي و ” پرخاشگري ” را به عنوان مبحثي ” بي محتوا ” و در نتيجه همه اينها را تا حد مباحث غيرعلمي تنزل دادن، تلقي مي كند ميان جامعه شناسان عموميت دارد. جامعه شناسان ادعا مي كنند كه تنها آنها قادر به تبيين رفتار انساني مي باشند.
بعد از آنكه مسأله ويژگي فطري و خصوصيات آموزشي پرخاشگري به عنوان تعيين حد و مرز اين روحيه تهاجم طلبي به معناي عام و شكل خاص رفتار اجتماعي بخصوص جنگ را شرح داديم، بنظر مي رسد توضيحي كوتاه و مختصر كه در ذيل خواهد آمد، وافي به مقصود باشد.
انسان نيز مثل ساير انواع موجودات زنده محصول تكامل تدريجي طبيعي است. اين امر در مورد نحوه زندگي انساني به اين معنا است كه شيوه زندگي انساني نيز مثل ساير انواع موجودات به وسيله ويژگي عام جنس خود و شكل آن در مكان و زمان توسط همين واقعيات تعيين مي شود. به اين اعتبار شيوه هاي رفتاري خاص ” ميمون ” ، ” سگ ” و يا انسان هم وجود دارد. شكل مشخص اين چنين شيوه هاي رفتاري بوسيله شرايط ظاهرا” اصلاح و تكامل طلبانه اي مانند علم شكل شناسي ( مرفولوژي )، استعداد فراگيري و غيره تعيين مي شوند. از اين رو مي توان براي انسانها به عنوان مجموعه پيچيده اي كه توان و كارآيي خاصي را داراست مانند راست قامت بودن و گرفتن اشياء با دست و ديد كامل و حدس صحيح فواصل و مغز بسيار پيشرفته، ويژگي هاي خاصي قايل شد.
در كنار اين شرايط انواع زندگي مشترك آحاد انساني هم كه مناسبات اجتماعي را تا حدي بوسيله واقعيات پيشرفته امروزي محدود و معين مي كند، ( به عنوان مثال بوسيله ادواري كه در شكل بيولوژيك انواع موجودات زنده وجود دارد.) به چشم مي خورد.
دوره قاعدگي زنانه از جمله اين ادوار محسوب مي شود كه مي توان آن را پايه تشكيل خانواده به حساب آورد. زيرا وجود همين امر ادواري، استمرار تمايل جنسي را در پي دارد. زندگي مشترك انساني در گروههاي اجتماعي بر اساس مكانيسمهاي پيشرفته اي به وجود مي آيد. مكانيسمهاي در حال رشد شرايط مناسبي براي تشكيل و شكل گيري شيوه زندگي مشترك نسبت به زندگي فردي فراهم مي آورند.
زندگي مشترك آحاد انساني مستلزم ” از خود گذشتگي ” است و اين از ويژگي هايي است كه نزد تمام موجوداتي كه به شكلي زندگي دسته جمعي دارند، به چشم مي خورد.
در جوار مناسبات بهم پيوسته اي كه در مكانيسم نوع دوستي(1) وجود دارد، نوعي مكانيسم و مناسبات ناهمگون نيز به چشم مي خورد كه مي توان آنها را ” خودخواهي ” ناميد. با توجه به اصول مقبول ذيل مي توان اين نيروي محركه را توجيه نمود:
افراد در پي ارضاي نيازهاي جسمي خود هستند.
تا جايي كه نظام زيستي و اقتصادي اقتضا نمايد، تمام انواع موجودات مي خواهند توليد مثل بيشتري نمايند.
تمام افراد به خاطر كمبود مواد غذايي در حالت رقابت(2) با يكديگر مي باشند. مجموعه رفتاري هر شكل و نوع از زندگي اجتماعي در كنار همبستگي، همفكري و از خود گذشتگي متقابل داراي محتوايي است متشكل از مجموعه اي از شيوه هاي رفتاري كه بر علايق و منافع شخصي و خودخواهي تأييد مي ورزد.
طبق نظريه EIBESFELDT تمام اشكال گوناگون رفتاري، از تهديد گرفته تا جنگ واقعي و حتي جميع شيوه هاي متفاوت فرار را مي توان جمع كرد. بايستي تأييد نماييم كه مجموعه شيوه رفتارهاي رقابتي را نبايد به عنوان رفتاري غيراجتماعي قلمداد كنيم، چه اين مجموعه رفتاري خود جزء تشكيل دهنده نظام مناسبات اجتماعي مي باشد.
جنگ و تجاوز : علت وقوع جنگ چيست ؟ ممكن است به نظر برسد كه گويا گرايش انسانها به جنگ بر اساس ميل دروني آنها به تجاوز است. شايد ما واقعاً به طور ذاتي پرخاشگريم و اين امر در ويرانگري جنگ مفري پيدا مي كند؟ در واقع چنين ديدگاهي در تجربه تأييد نمي شود. جنگ چندان رابطه اي با بيان انگيزه هاي پرخاشگرانه ندارد، اگر چه ميدان نبرد ممكن است براي بعضي افراد اين فرصت را فراهم آورد كه احساسات جنايتكارانه اي را بيان كنند كه در غير اين صورت پنهان نگاه داشته مي شد. پرخاشگري ويژگي بسياري از جنبه هاي فعاليت انسان است، اما تعداد بسيار اندكي از ما را به كشتن كسي وادار مي كند.
اكثريت عظيم افرادي كه ديگران را كشته اند در زمان جنگ چنين كرده اند؛ برخي از ما بي ترديد اين گونه افراد را مي شناسيم يا با آنها برخورد كرده ايم. اما معمولا” از آنها نمي ترسيم، زيرا مي دانيم كه اعمال آنها در جنگ با احساس پرخاشگري اشخاصي، كه آنرا ممكن است در زندگي عادي داشته باشند كاملا” فرق مي كند.
شكل سه قرن جنگ : تعداد جنگها و تلفات جنگ بين سالهاي ( 1986 – 1700 ) را نشان مي دهد. اين ارقام مربوط به جنگهاي داراي تلفات سالانه تقريبي 1000 نفر يا بيشتر است.(1).
همه ارتش ها با آموزش مشقي و يادگيري انضباط سروكار دارند. آموزش، آمادگي بدني و همبستگي گروهي را كه براي موفقيت در نبرد ضروري است افزايش مي دهد، اما به تغيير نگرشهاي معمولي افراد در جهت خونريزي بي پروا و بدون تفاوت گذاري نيز ياري مي كند. گوين داير، كه بررسي منظم و جامعي درباره جنگ و پرخاشگري به عمل آورده است، اين گونه اظهار نظر مي كند :
كار ارتش ها در نهايت، عبارت است از كشتن، و بنابر اين بخش مهمي از آموزش افراد براي سربازي ياد دادن اين مطلب به آنهاست كه حدودي را كه معمولاً براي استفاده از خشونت در عمل قايل هستند ناديده بگيرند، به طوري كه در شرايط مناسب در برابر ” دشمن “، هيچ گونه محدوديتي را در نظر نگرفته و عملاً او را بكشند. براي اكثريت عظيم مردم، كشتن مي بايد آموزش داده شود، اگرچه استثناهايي وجود دارد.
چيزي به عنوان ” سرباز طبيعي ” وجود دارد : فردي كه بيشترين رضايت را از مصاحبت مردان، از هيجان و غلبه بر موانع جسمي و روحي كسب مي كند. او لزوماً نمي خواهد آدم بكشد، اما اگر اين كار در چهارچوبي اخلاقي رخ دهد كه كارش را توجيه كند. مانند جنگ – و اگر اين بهايي است كه بايد براي ورود به آن گونه محيطي كه در آرزوي آن است بپردازد، از نظر او هيچ گونه ايرادي نخواهد داشت. اما ارتشها پر از اين گونه سربازان ( افراد ) نيستند. آنها آن قدر نادرند كه حتي در ارتش هاي حرفه اي كوچك تنها بخش بسيار كوچكي را تشكيل مي دهند، و اكثراً در نيروهاي مزدور از نوع كماندو جمع شده اند. در ارتش هاي بزرگ كه بر اساس خدمت نظام وظيفه تشكيل گرديده آنها عملاً تحت الشعاع تعداد انبوه افراد عادي تر قرار مي گيرند. و ارتش ها بايد اين مردان عادي را كه اصلاً نبرد را دوست ندارند به كشتن ترغيب كنند (DYER, 1985 , PP. 117 – 18 ).
اس. ال. ا. مارشال، سرهنگ ارتش امريكا، مصاحبه هاي بسيار زيادي با افراد چهارصد گردان پياده نظام در طول جنگ جهاني دوم انجام داد، تا واكنشهاي آنها را نسبت به نبرد بررسي كند. نتايج بررسي، نخست او را شگفت زده كرد. او دريافت كه به طور متوسط فقط 15 درصد سربازان اساساً در نبرد تفنگهاي خود را شليك مي كردند، حتي هنگامي كه مواضع آنها مستقيماً زير حمله قرار داشت و زندگيشان در خطر بود. اين يافته ها به همان اندازه براي افراد پياده نظام تكان دهنده بود كه براي فرماندهانشان، زيرا هر يك گمان مي كرد خودش تنها فردي است كه از انجام دادن وظيفه اش خودداري مي كند، آنها هنگامي كه ديگران، به ويژه افسران، حضور داشتند سلاحهاي خود را شليك مي كردند، اما هنگامي كه تنها بودند چنين نمي كردند. بي ميلي آنها براي شليك كردن هيچ ارتباطي به ترس نداشت، بلكه بازتاب عدم تمايل به كشتن بود هنگامي كه ” هيچ نيازي ” وجود نداشت (MARSHALL, 1947 ).
مروت آزادبخت