3-1- علل پيدايش جنگ از ديدگاه صاحب نظران جامعه شناس:
1-3-1- عقايد فلسفي درباره جنگ :
فيلسوفان چيني : فلسفه چيني تنها فلسفه اي است كه طي قرون متمادي از ستايش جنگ خودداري كرده است.
كنفوسيون با تعجب مي گويد : ” يك ژنرال واقعي، جنگ را دوست ندارد، او نه كينه جوست و نه دستخوش احساسات.”
چيني ها تا چندي پيش به ضعف نظامي خود مي باليدند و با تحقير جنگ و تمدن، خود را از تمدنهاي بيگانه برتر مي دانستند. در سلسله مراتب سنتي چين، سرباز در پائين ترين مرتبه، يعني بلافاصله قبل از دزد، قرار مي گرفت.
فيلسوفان يوناني : در فلسفه يونان طرز تلقي جديدي در مورد مسأله جنگ پيدا نمي كنيم. يوناني ها به طور كلي جنگ را جزيي از مشيت الهي تلقي مي كنند به نظر :
هراكليتوس ( فيلسوف يوناني ) : جنگ ابزار مشيت الهي است، چرا كه انسانها و خدايان را طبقه بندي مي كند : ” جنگ ما در همهمه امور است. بعضي اشخاص را به مقام خدايي مي رساند و برخي ديگر را به صورت بردگان يا انسانهاي آزاد در مي آورد “.
افلاطون و ارسطو : جنگ را نمي ستايند و حتي گاه آن را محكوم مي كنند، مشروعيت جنگ را، خواه به شكل تهاجمي و خواه تدافعي – موقعي كه براي حفظ ” دولت شهر “(1) ضرورت داشته باشد مي پذيرند. هر دو نفر جنگ را عملي مثبت و غيرقابل بحث تلقي مي كنند. دولت شهر قبل از هر چيز سازماني دفاعي و دژي جمعي است.
فلاسفه جديد : كانت : اگر چه محكوميت فعاليت هاي جنگي لاجرم از ” اوامر مطلق ” سرچشمه مي گيرد، با اين وجود كانت از ويژگي انتزاعي چنين محكوميتي آگاه است و شرايط عملي استقرار صلح را با دقت خاصي بر مي شمارد. او در طرح صلح دائمي(1) اصولي را تعريف مي كند كه به اصول پيشنهادي ” ويلسون “(2) در جامعه ملل بسيار نزديك است. به علاوه او پيشنهاد مي كند كه تصميم درباره جنگ يا صلح تابع شهروندان باشد.
كانت پس از تشريح اينكه انديشه صلح دائمي، تمام آن تناقضات خاص مفهوم ابديت و ازليت را داراست، نتيجه مي گيرد : ” استقرار صلح دائمي مقدور نيست، اما مي توان بي نهايت بدان نزديك شد.”
هگل : او را معمولاً در زمره ستايشگران بي آزرم خشونت و جنگ مي دانند. برخي سخنان افراطي هگل را مي توان به نحوي توجيه كرد و گفت كه او واقعيتي را بدون آنكه تأييد كند، اذعان مي دارد. ولي شك نيست كه او از خصيصه ” متمدن كننده ” خشونت دفاع مي كند. خشونت لحظه اي است كه دولت به اوج خود آگاهي مي رسد. هگل ناپلئون را تا موقعي كه شكست نخورده بود مي ستود و او را “تجلي روح عام در سيماي مردي سلحشور”(3) مي دانست.
جنگ براي هگل ضرورتي ناپسند است كه با تحقق ” روح مطلق ” پايان خواهد گرفت. هگل خيلي راحت تن به قضا و قدر داده، در برابر ضرورتي كه فاتحان مجسم مي كنند سر فرو مي آورد و علاقه عجيبي به راه حل هاي مصيبت بار دارد.
ژوزف دومستر(1) : وي براي جنگ فلسفه اي تدوين كرد كه در حال حاضر به طور تقريبي جنبه كلاسيك دارد. بعضي از سخنان بسيار شاعرانه او شهرت يافته اند ” دفاع مي كند از جنگ “. امروزه نيز گاهگاهي شاهد شكوفايي دوباره نظريات او هستيم. اساس نظريه وي عيناً در عبارت زير آمده است :
” وقتي روح انسان، نيروي خود را در اثر رفاه، بي ايماني و گناه كه از عوارض افراط در مدنيت است، از دست بدهد، تنها با ريختن خون مي تواند نيروي دوباره به دست آورد. ثمرات حقيقي سرشت انساني، هنرها، علوم، اقدامات برجسته، مفاهيم متعالي، و فضايل مردانه بويژه در شرايط جنگ متجلي مي شوند. گويي خون كود اين گياهي است كه نبوغ نام دارد “.
در لرزش فوق العاده اي كه آدميان براي افتخارات نظامي قايل شده اند، چيزي اسرارآميز و غيرقابل وصف وجود دارد. بنابر اين جنگ في نفسه ملكوتي است، چرا كه قانون خلقت است.
انسان دست الهي را در هيچ كجاي ديگر همچون صحنه جنگ احساس نمي كند.
نتيجه : ” طالبان زور در روابط بين المللي ” معمولاً به او استناد مي جويند. در حقيقت آثار نتيجه سرشار از عبارتهايي است كه در بزرگ داشت جنگ نگاشته شده اند.” شما بايد صلح را مانند ابزاري براي جنگ هاي جديد دوست بداريد و كوتاه مدت ترين صلح را انتخاب كنيد …. شما مي گوييد كه انگيزه خوب، جنگ را مشروع مي كند، من به شما برادران مي گويم : جنگ خوب هر انگيزه اي را مشروع مي كند… ” رنجهاي جنگ، براي او مكتبي عالي به حساب مي آيند : ” جنگ بايد بيرحمانه و عاري از ترحم باشد تا نتيجه قطعي حاصل شود. تهور و سنگدلي، دلاوري، خدعه، نيرنگ، هوشياري و در يك كلام قدرت تنها فضيلت هايي هستند كه در جنگ پسنديده اند. ”تسليم در برابر تنعم و رفاه ، مانع بزرگي انسان است. بايد رنج كشيدن و مردن را آموخت ” جنگ و شهامت خيلي بيش از نوعدوستي، منشاء تحولات بزرگ بوده اند…. جنگ آزمون خوبي است، تنها مسابقه اي است كه بي طرفانه و عادلانه مي باشد يا به بيان درست تر تنها رقابتي است كه به تبعيت از غريزه مي توان به جنگ توسل جست، بنابر اين به عقل تسليم نشد، چرا كه ” غريزه هميشه انسان را به سوي چيزي سوق مي دهد كه زندگي را فعالتر مي كند”.
با اين همه، ابهام زبان شاعرانه نيچه غالباً به گونه اي است كه انسان از خود مي پرسد كه آيا او هنگام ستايش از جنگ به مبارزات معنوي به اندازه مبارزات مادي نظر نداشته است؟ زيرا نيچه در آثار خود روحيه غلام صفتي و تشريفاتي را كه در سنت پان ژرمتيسم وجود دارد، شديداً مورد حمله قرار مي دهد.
نيچه از طرفداران پروپا قرص جنگهاي كلاسيك است. نيچه از اصل غريزه پيروي مي كند و مي گويد مثل كلاغ از آشيانه خود دفاع كنيد و مي گويد وقتي سرباز در جنگ شليك مي كند لذت جسمي هم به او دست مي دهد.
مشابهتي است بين نظر نيچه با مك دوگالد : به اعتقاد مك دوگالد در انسان ده عزيز، نيرومند وجود دارد كه هر غريزه با هيجان خاصي همراه بوده و با يك سوق دهند تكميل مي گردد. و با پيدايش موقعيت و وضعيت و يا نهاد رواني، اجتماعي خاصي متجلي مي گردد. غرايز ده گانه :
(1) غريزه مـادري. (2) غريزه پـدري. (3) غـريزه جنســـي. (4) غريزه اكتساب. (5) غريزه اكتشاف. (6) غريزه گردهم زيستي يا اجتماعي. (7) غريزه بازي. ( غريزه ستيزه جويي. (9) غريزه دلزدگي. (10) غريزه گريز و فرار.
سوايق چهارگانه عبارتند از :
(1) همدردي و القاي هيجانات از روي همدردي. (2) تلفيق و تلقين پذيري. (3) تقليد. (4) كشش بازي.
به اعتقاد مك دوگالد رشد داراي چهار مرحله است :
(1) رشد در مرحله اول غريزي است. (2) كششهاي غريزي در اثر تشويق و تنبيه تغيير حالت مي دهند. (3) پيش بيني ستايش و بزرگداشت رفتار فرد را تحت تأثير قرار مي دهد. (4) فرد بر اساس كمال مطلوب عمل مي نمايد.
” ستيزه جويي همراه با خشم وارد وجدان جمعي از افراد مي شود ونهاد زماني جنگ را بوجود مي آورد.
” نفي كنندگان جنگ:
اينها دو گروه هستند: گروهي از ستايش گنندگان جنگ انتقاد مي كنند و مي كوشند تا نشان دهند كه جنبه تخريبي و برگشت جنگ به مراتب از جنبه هاي مثبت آن بيشتر است. گروه ديگر مانند ” اراسم ” ، ” رابله ” و بويژه فلاسفه قرن هيجدهم فرانسه ، به استثناي ژان ژاك روسو، مي كوشند تا با معرفي جنگ به مثابه حادثه يا رويدادي خنده آور و ابلهانه، جنبه هاي مقدس آن را بازستانند. آنان بيش از توجه به اصل موضوع به هجو جنگ مي پردازند.
ديدگاه مشهور جامع و تمام نماي ولتر را درباره جنگ مي شناسيم : ” در زماني كه با شما سخن مي گويم، صدهزار نفر از همنوعان ديوانه ما، صدهزار حيوان دستار به سرديگر را براي چند وجب خاك مي كشند…. مقصود تنها دانستن اين موضوع است كه اين وجب خاك به كسي به نام سلطان تعلق خواهد گرفت يا به يك نفر ديگر كه معلوم نيست چرا قيصرش مي نامند. به صورت تقريبي هيچ يك از اين حيوانات، آن حيواني را كه به خاطر او گلوي ديگران را مي درد هرگز نديده است.”
مروت آزادبخت
یک دیدگاه
آزادبخت
سپاس
آزادبخت
سلام ممنون
آزادبخت
من هم از شما ممنونم
زیست شناسی کنکور
خسته نباشید ممنون به خاطر این مطالب زیبا