علل پيدايش جنگ :
1 – 1 – سير تاريخي انديشه جنگ :
1-1-1- كليات : مي دانيم كه از ارتباط متقابل اجتماعي دو يا چند تن، كنش هاي متقابل اجتماعي روي مي دهند و اين كنش ها يا مثبت و پيوسته هستند و به همكاري و مانند گردي مي انجامند، يا منفي و گسسته هستند و به سبقت جويي و رقابت و ستيزه كاري منجر مي شوند. اين را هم مي دانيم كه آميختگي كنشهاي پيوسته و كنش هاي گسسته به همسازي يعني كوشش براي هماهنگ كردن كنش هاي پيوسته و گسسته كشيده مي شود و همسازي انواعي دارد. حال بر اين سخن مي افزايم كه در حوزه ارتباطات دولت ها، اگر كنش هاي پيوسته به حد كفايت بر كنش هاي گسسته غالب آيند، صلح رخ مي نمايد و اگر خلاف آن واقع شود، وضع دشواري كه جنگ نام گرفته است تظاهر مي كند و در هر دو مورد كوشش هاي گوناگوني براي همسازي ضرورت مي يابد.
بنابر اين مطالعات متعدد نشان مي دهد كه جنگ و صلح پديده هايي اجتماعي هستند و تنها با ابزارهاي روش شناختي علوم اجتماعي آشكار هستند زيرا ستيزه ها و جنگ هاي گروهي انسان اگر ”طبيعي ” و ” غريزي ” باشد، بايد مانند بسياري از غرايز، نظمي سيستماتيك داشته باشد و بر اثر آن همه اقوام و ملل به طور منظم و سيستماتيك خواهان آن باشند، در حاليكه مطالعات قوم شناسي و مردم شناسي مدارك بسياري را براي از بين بردن چنين ديدگاه هايي ارائه داده است.
اگر عواملي هم چون غنيمت و غارت، بيگانه ستيزي، خودنمايي و جاه طلبي، تلافي و انتقام و رقابت و…. را دلايل عمده جنگها و ستيزه ها در جامعه هاي ابتدايي بدانيم، عوامل نظري و عملي پيچيده متعددي زمينه ساز ستيزه ها و جنگها در جامعه هاي متمدن به حساب مي آيند.
شناخت ريشه هاي جنگ كه بي ترديد يكي از شگفت انگيزترين پديده هاي اجتماعي است به پي ريزي صلح كه مهمترين نياز عصر ماست كمك مي كند و بدون شناخت كافي درباره شكل ها، نقش و عملكردهاي جنگ، شالوده صلح به طور جدي ايجاد نمي شود.
2-1-1- بنياد ستيزه گروهي :
جنگ را ستيزه گروهي(1) خوانده اند. ستيزه، چه به صورت فردي و چه به صورت گروهي در زندگي جانوران فراوان است در عالم حيوانات همواره به ويژه هنگامي كه مصالح زندگي در ميان باشد ستيزه و نيز رقابت به شكل هاي گوناگون پديد مي آيند. اكثر حيوانات به اتكاي عوامل بدني مانند وزن و جثه خود، رقابت مي كنند و رقابت حيواني به وجهي آشكار و خشن روي مي نمايد.
رقابت و ستيزه انساني در مراحل ابتدايي به رقابت و ستيزه حيواني مي مانند، چنان كه كودكان و نيز مردم ابتدايي قدرت بدني را وسيله برتري قرار مي دهند. اما رقابت و ستيزه در جامعه هاي متمدن به وجهي ملايم صورت مي گيرد و معمولاً متكي به قدرت بدني نيستند. فرق ديگر رقابت و ستيزه انسان متمدن با جانوران ديگر اين است كه رقابت و ستيزه انسان متمدن تقريباً هيچگاه درنگ نمي پذيرد، در صورتي كه حيوانات اكثراً در مواردي كه رقابت و ستيزه را براي نگهداري ذات خود ضروري مي يابند به آن مي پردازند.
انسان از آغاز پيدايش خود تا كنون پيوسته از موازين زندگي حيواني فراتر رفته و خود را از نظامات طبيعي آزادتر كرده است، چنانكه اكنون عوامل طبيعي به راستي تابع عوامل انساني يا اجتماعي شده اند. ستيزه هاي گروهي انساني اگر مانند ستيزه هاي حيواني، رفتاري طبيعي و معلول انگيزه پرخاشگري (1) يا غريزه جنگ جويي (2) باشند، بايد مانند شور جنسي يا گرسنگي در فواصل منطقي تجلي كنند، و بر اثر آن همه قوم ها و ملت ها به طور منظم خواستار و گرفتار ستيزه گروهي يا جنگ باشند، حال آن كه چه بسا قوم ها و ملت ها از جنگ بيزار و گريزانند. به عنوان مثال اسكيموهاي گرينلند با آن كه مانند ما گاهي اسير خشم و نفرت مي شوند و پرخاشگري و مردم كشي مي كنند، از ستيزه پردامنه دو گروه يا دو قوم تصوري ندارند. هنگامي كه كاشف دانماركي ” راس موسن “(3) اوضاع اروپا و از آن جمله جنگهاي دامنه دار را براي اسكيموهاي گرينلند شرح داد، همه آنان به شگفتي افتادند. و كسي معني سخن راس موسن را در نيافت. اقوام ديگري مانند وداهاي (4)سيلان نيز با ستيزه گروهي آشنا نيستند. در اين صورت بايد ستيزه گروهي انسان را ناشي از مقتضيات زندگي اجتماعي بدانيم و قوانين آن را با علوم اجتماعي بجوييم.
در جوامع شكار و گردآوري و فرهنگ هاي كشاورزي كوچكتر جنگجويان متخصص اگر هم وجود داشتند تعدادشان اندك بود. اگر كشمكش هايي با گروه هاي رقيب روي مي داد، برخي يا همه مردان بزرگسال آنان كه پير نبودند و مي توانستند بجنگند فراخوانده مي شدند. سخن گفتن از جنگ در ميان اين اقوام گمراه كننده است، زيرا نبردهاي طولاني وجود نداشت، يا نادر بود. از آنجا كه هر فردي بطور عادي درگير توليد خوراك روزانه خود بود و معمولاً امكان ذخيره آن به ميزان زياد وجود نداشت هيچ دسته اي از مردان آزاد كه به نبرد طولاني بپردازند وجود نداشت. ستيزه هاي ميان جوامع كوچك با ستيزه هايي كه جوامع بزرگ را درگير مي سازند بطور اساسي متفاوتند. اين گونه جوامع هيچ گونه ارتشي ندارند و تقريباً فاقد تكنولوژي جنگ هستند ( براي مثال، هيچ گونه سپر فلزي، شمشير يا نيزه ندارند ) و كمتر تمايلي به غلبه بر جوامع ديگر و تحت فرمان در آوردن آنها را دارند.
دست زدن به جنگهايي كه غالباً طولاني و بسيار خونين بودند، يكي از آشكارترين ويژگيهاي تكامل اوليه دولت هاست. دولتهاي سنتي بزرگ امپراتوريهايي بودند كه معمولاً از طريق غلبه نظامي و تحت انقياد در آوردن گروه هاي كمتر قدرتمند بنا مي گرديدند. روش استفاده از فلز براي توليد زره و سلاح براي نخستين بار در اين تمدن ها پيدا شد. در دولت هاي سنتي ارتش هاي ثابت، يعني گروه هايي از مردان كه سرباز حرفه اي تمام وقت بودند وجود داشت. در جوامعي كه ثروت و قدرتشان به استفاده از كشتي بستگي داشت، جنگجويان دريايي متخصص نيز وجود داشتند.
ارتش هاي ثابت و نيروهاي دريايي به طور معمول نسبتاً كوچك بودند و اغلب در آغاز، حفاظت از دربار وخاندان پادشاه يا امپراتور را به عهده داشتند. ارتش هاي بزرگتر با سربازگيري از دهقانان و با تشكيل اتحاد با ساير فرماندهان نظامي ايجاد گرديدند.
تمدن هاي اوليه بيشتر از زره و سلاح ساخته شده از برنز استفاده مي كردند، اما جنگ كردن هميشه با پيشرفت تكنولوژيكي، آن گونه كه امروز معمول است، هماهنگ نبود. ساختن سلاح و زره توسط صنعتگران ماهر مدت زيادي طول مي كشيد و يك بار كه اين وسايل ساخته مي شد، براي سال هاي زيادي مورد استفاده قرار مي گرفت، و هميشه در مقايسه با تعداد سربازان اسلحه سازان بسيار معدودي وجود داشتند. هنگامي كه ذوب آهن، در حدود 1400 سال پيش از ميلاد آغاز گرديد، سلاحهاي فلزي بسيار ارزانتر شدند. تعداد به مراتب بيشتري از مردان توانستند سلاح، و گاهي نيز زره به دست آورند بدون اينكه سرباز تمام وقت باشند.
پس از قرن هاي شانزدهم و هفدهم، چيني ها و مغول ها از لحاظ نظامي قدرتمندترين تمدن ها بودند. چيني ها از نظر تجهيزات نظامي نيز همانند زمينه هاي هنري و فرهنگي ادبي، به مراتب توسعه يافته تر از جوامع غرب بودند، مدارك و شواهد مربوط به دو قورخانه حكومتي چين در اواخر قرن يازدهم نشان مي دهد كه آنها هر سال 32000 دست زره جنگي توليد مي كردند كه اين خود نشان دهنده مقياس بسيار گسترده اي از توسعه نظامي است. چيني ها نخستين ملتي بودند كه استفاده از باروت را آغاز كردند و نخستين توپ ها را اختراع كردند. كشتيهاي آنها نيز به دور دست ها سفر كرده و مسافت هاي زيادي را مي پيمود. يك فرمان امپراتور چين در سال 1371 م ، كه تجارت خارجي را غدغن كرد، به اين سفرها پايان داد و چيني ها در آن زمان به سرزمين هاي خود بازگشتند.
اگر امپراتور اين ممنوعيت را اعلام نكرده بود ادامه تاريخ جهان شايد كاملاً به گونه ديگري مي بود. تنها اندكي بعد اروپاييان سفرهاي اكتشافي را آغاز كردند كه اساس گسترش قدرت غرب را فراهم ساخت.
3-1-1- پولمولوژي 1)
جنگ بي ترديد شگفت انگيزترين پديده اجتماعي است. اگر جامعه شناسي، آن گونه كه دوركيم(2) گفته است ” بيان تاريخ به صورتي ديگر ” باشد، مي توان گفت كه جنگ آفريننده تاريخ است. در واقع تاريخ صرفاً با شرح كشمكش هاي مسلحانه آغاز شده و بعيد است كه اين پديده زماني كاملاً از ميان برود. زيرا جنگ ها به هر حال مشخص ترين مبادي تاريخ و در عين حال، مرزهايي هستند كه مراحل مهم حوادث را از يكديگر متمايز مي كنند. تقريباً تمدن هاي معروف در اثر جنگ از بين رفته اند. تمام تمدن هاي جديد نيز با جنگ پا به عرصه وجود نهاده اند.
سيادت هايي كه هر از چند گاه يك بار نوعي جامعه خاص را در صدر جوامع بشري قرار مي دهند، زاده جنگنده و مشروعيت خود را از آن مي گيرند.
در جامعه متمدن، جنگ معلول عوامل نظري و عملي پيچيده و متعددي است. ولي مهمترين علت آن را بايد در اختلافات طبقه اي جست، فرادستان جامعه معمولاً براي تاراج جامعه هاي ديگر، دست به جنگ مي زنند و به قصد آن كه اكثريت مردم جامعه خود را به جنگ بكشانند، ندا در مي دهند كه جنگ آنان جنگي سودجويانه نيست، بلكه جنگي است براي مصالح وطن يا دين و يا حتي انسانيت. طبقه حاكم با اين شيوه، خودخواهي و سودجويي خود را در لباس شرافت و افتخار مي پوشاند و مردم ساده دل را به جان فشاني بي دريغ برمي انگيزد. جنگ هاي انقلاب ايالات متحده امريكا كه در فاصله سال هاي 1776 و 1783 روي دادند، ظاهراً به تحريك وطن دوستي و براي تحصيل آزادي و استقلال در گرفتند. ولي علت اصلي آن جنگها سودجويي خداوندان زور و زر آن ديار بود. اينان مي خواستند از مالياتي كه حكومت انگليس از آنان مي گرفت برهند و نيز قيدهايي را كه حكومت انگليس بر سوداگري سودآور آنان بسته بود، بگسلند.
هر گونه ستيزه گروهي، جنگ محسوب نمي شود بلكه جنگ در اصطلاح علم سياست، فقط به ستيزه هاي گروهي معيني تعلق مي گيرد : جنگ ستيزه هاي خشن و منظمي است كه بين دو يا چند اجتماع مستقل در مي گيرد.
جنگ در اين معني، نمود اجتماعي جديدي است و قدمت آن از دوره شخم زني در نمي گذرد.
جنگ در عين حال يكي از عوامل اصلي تقليد جمعي است كه در تغييرات اجتماعي نقش بسيار مهمي را ايفا مي كنند. جنگ بسته ترين جوامع را وامي دارد تا دير يا زود دروازه هاي خود را بگشايند: مانند چين، ژاپن و يا مراكش در طول قرن اخير. جنگ احتمالاً نيرومندترين و موثرترين شكل تماس تمدنهاست. جنگ انزواي رواني را به زور از بين مي برد و حتي در نوع پوشش نيز تأثير مي گذارد. از روي برش لباس نظاميان مي توان فاتح حقيقي جنگي را كه سالها پيش در گرفته، تشخيص داد. بعد از ناپلئون همه كشورها از لباس هاي نظامي فرانسوي تقليد مي كردند، پس از سال 1918 از لباس هاي نظامي انگليسي و امروزه، از لباس هاي نظامي امريكايي و روسي.
” جنگ از تمام شكل هاي تحول حيات اجتماعي مهمتر است، جنگ نوعي ” تحول شتابان ” است براي تحقق جنگ جمع شدن چند عامل لازم است :
1. بايد دو يا چند اجتماع مستقل كه هر يك در خط معيني سكونت دارند، موجود باشند. ( ستيزه هاي اجتماعات نامستقل و به هم آميخته جنگ نيستند ).
2. بايد اين اجتماعات با يك ديگر در ارتباط باشند. ميان اجتماعات بي ارتباط نه جنگ روي مي دهد و نه صلح مصداق مي يابد.
3. بايد روابط ستيزه آميزي بين آن اجتماعات برقرار شود. اگر روابط خشني كه ستيزه به شمار مي روند به وجود نيايند، جنگ تحقق نمي پذيرد.
4. بايد روابط ستيزه آميز اجتماعات انتظام كافي داشته باشد. زد و خوردهاي نامنظم، جنگ به شمار نمي روند.
جنگ امري است كه صرفاً از اوضاع و احوال تاريخي ناشي مي شود. اما دريغا كه اوضاع و احوال هر چه باشد همواره مي توان در آن دلايل موجهي براي جنگيدن پيدا كرد. دستاويزهاي جنگ، مانند تمام پديده هاي ديگر اجتماعي زمان و شكل خاص دارند.
آمار تلفات جنگ جهاني دوم سرسام آور بود و مسلماً اگر جنگ ديگري درگيرد، تلفاتي به مراتب بيش تر از آن خواهد داشت زيرا وسايل جنگي كنوني، موشك قاره پيما، ماهواره هواپيماهاي مافوق صوت با بمب هاي هسته اي با قدرت تخريبي بالا بوجود آمده اند. اگر يك بمب ئيدروژني معمولي ( نه فوق العاده ) در شهر بزرگ و پرجمعيتي مانند نيويورك فرود آيد، در لحظه انفجار 250 مايل مربع را ويران مي كند و 5/7 ميليون تن را به هلاكت مي رساند. سپس غبارهاي مرگ آور آن به شكنجه و كشتار جانداران مي پردازند، و برخي از ذرات آن مانند استرون تي يوم(1) و سزي يوم(2) حتي در مغز استخوان حيوانات راه مي يابند و سال ها دوام مي آورند و تمام اورگانيسم ها را فاسد مي گردانند.
جدول شماره (2) جنگ هاي قرن نوزدهم كه در آن 000/100 نفر يا بيشتر جان سپردند.
محل تاريخ شناسايي نبرد تلفات
امريكاي شمالي
ايالات متحده 1865-1816 جنگ داخلي، ايالات همپيمان در مقابل حكومت اتحاديه 000/650
امريكا لاتين
برزيل 1870 – 1864 پرو در برابر برزيل و آرژانتين 000/1000
كلمبيا 1903 – 1899 ليبرالها در برابر حكومت محافظه كار 000/150
كوبا 1878 – 1868 كوبا در برابر اسپانيا 000/200
اروپا
آلمان 1871 – 1870 فرانسه در برابر آلمان / پروس 000/250
يونان 1828 – 1821 شورش يونانيان عليه تركيه 000/120
تركيه 1829 – 1828 روسيه در برابر تركيه 000/285
1878 – 1877 روسيه در برابر تركيه
روسيه 1856 – 1853 تركيه در برابر روسيه، تهاجم انگلستان، فرانسه و ايتاليا 000/267
خاور دور
چين 1864 – 1860 شورش تايپنيگ، مداخله انگلستان 000/2000
1872 – 1860 شورش هاي مسلمانان در برابر چين 000/150
اندونزي 1878 – 1873 آچينها در برابر هلند 000/200
فيليپين 1902 – 1899 شورش فيليپين عليه امريكا 000/215
000/817/5
جدول شماره (3) جنگهاي قرن بيستم كه در آن 000/100 نفر يا بيشتر جان سپردند
محل تاريخ شناسايي نبرد تلفات
امريكاي لاتين
بوليوي 1935 – 1932 پاراگوئه در برابر بوليوي 000/200
كلمبيا 1962 – 1949 لاويولنيا : جنگ دخلي، ليبرالها در برابر حكومت محافظه كار 000/300
مكزيك 1920 – 1910 ليبرالها و راديكالها در برابر حكومت 000/250
اروپا
يونان 1949 – 1945 جنگ داخلي، مداخله انگلستان 000/160
لهستان 1920 – 1919 شوروي سابق (روسيه) در برابر لهستان 000/100
اسپانيا 1939 – 1936 جنگ داخلي، مداخله ايتاليا، پرتقال و آلمان 000/200/1
تركيه 1915 تبعيد ارمنيان 000/000/1
روسيه 1905 – 1904 ژاپن در برابر روسيه 000/130
1920 – 1918 جنگ داخلي، مداخله متفقين 000/300/1
اروپا و ديگران 1918 – 1914 جنگ جهاني اول 000/617/19
خاورميانه 1945 – 1939 جنگ جهاني دوم 000/351/38
عراق 1970 – 1961 جنگ داخلي، كردها در برابر حكومت، قتل عام مسيحيان 000/105
ايران 1978 حمله عراق به خاك ايران
عراق 1988 – 1982 حمله ايران به دنبال تهاجم عراق 000/600
لبنان 1976 – 1975 جنگ داخلي، مسلمانان در برابر مسيحيان، مداخله سوريه 000/100
جمهوري غربي يمن آسياي جنوبي 1969 – 1962 كودتا، جنگ داخلي، مداخله مصر 000/101
افغانستان 1986 – 1978 جنگ داخلي، مسلمانان در برابر حكومت، مداخل شوروي سابق 000/500
بنگلادش 1971 بنگلادش در برابر پاكستان، تهاجم هند، قحطي و قتل عام 000/500/1
هند 1948 – 1946 مسلمانان در برابر هندوها، مداخل انگلستان، قتل عام 000/800
خاوردور 1978 – 1975 حكومت پل پوت در برابر مردم، قحطي و قتل عام 000/000/2
كامبوج 1975 – 1970 جنگ داخلي، خمر سرخ در برابر حكومت، مداخله ويتنام شمالي، آمريكا 000/156
چين 1928 شورش مسلمانان در برابر حكومت 000/200
1935 – 1930 جنگ داخلي، كمونيست ها در برابر حكومت 00/500
محل تاريخ شناسايي نبرد تلفات
1941 – 1937 ژاپن در برابر چين
1950 – 1946 جنگ داخلي، كمونيست ها در برابر حكومت كومين تانگ 000/000/1
1951 – 1950 حكومت ملاكان را اعلام مي كند 000/000/1
1959 – 1956 شورش تبت 000/100
اندونزي 1966 – 1965 كودتاي نافرجام، قتل عام 000/500
1980 – 1975 انضمام تيمور شرقي، قحطي و قتل عام 000/100
كره 1953 – 1950 جنگ كره، مداخله سازمان ملل متحد 000/889/2
ويتنام 1954 – 1945 جنگ استقلال از فرانسه 000/600
1965 – 1960 جنگ داخلي، ويت كنگ در برابر حكومت، مداخل امريكا 000/300
1975 – 1965 اوج جنگ هندوچين، بمبارانهاي امريكا 000/058/2
افريقا
الجزاير 1962 – 1954 جنگ داخلي، مسلمانان در برابر حكومت، مداخله فرانسه 000/320
بوروندي 1972 هوتو در برابر حكومت، قتل عام 000/100
اتيوپي 1986 – 1974 شورش ارتيره و قحطي 000/545
موزامبيك 1986 – 1981 تشديد قطحي با جنگ داخلي 000/100
نيجريه 1970 – 1967 جنگ داخلي، بيافرائيها در برابر حكومت، قحطي و قتل عام 000/000/2
رواندا 1965 – 1956 تونسيها در برابر حكومت، قتل عام 000/108
سودان 1972 – 1963 مسيحيان در برابر حكومت عربي، قتل عام 000/300
تانزانيا 1907 – 1905 شئرش عليه آلمان، قتل عام 000/150
اوگاندا 1978 – 1971 جنگ داخلي، كودتاي عيدي امين، قتل عام 000/300
1985 – 1981 ارتش در برابر مردم، قتل عام 000/102
زئير 1965 – 1960 تجزيه كاتانگا، مداخله سازمان ملل، بلژيك 000/100
جمع 000/364/8 (1)
بنابراين شايد تعجب كنيد كه چرا تا كنون علمي واقعي به نام جنگ شناسي يا ” پولمولوژي ” به وجود نيامده است، راستي چرا هيچ محققي به مطالعه عيني ويژگيها و جنبه هاي عملكردي جنگ كه مهمترين پديده اجتماعي است، رغبت نيافته است؟ از نيم قرن پيش تا كنون شاهد افزايش آزمايشگاههايي هستيم كه به مطالعه سرطان، سل، طاعون، يا تب زرد ( هپاتيت ) اختصاص دادند. اين آزمايشگاهها مدام افزايش پيدا مي كنند و بايد هم چنين باشد. اما چرا براي مطالعه جنگ كه به تنهايي بيش از تمام بلايا و آفات قرباني گرفته و مصيبت به بار آورده است، تا كنون حتي يك موسسه تحقيقاتي تأسيس نشده است؟
ارسطو مي گويد : ” علم زاده حيرت است ” نخستين چيزي كه مانع از مطالعه علمي جنگ ها مي شود اين است كه پديده جنگ در عين حيرت انگيز بودن، براي ما آنقدر عادي است كه به سختي مي توانيم از آن شگفت زده شويم.
پرودون (1) مي گويد : هيچ خواننده اي نياز ندارد تا به او بگويند كه جنگ از لحاظ فيزيكي يا تجربي چگونه چيزي است؛ هر كس تصوري از جنگ دارد، بعضي به سبب آنكه شاهد آن بوده اند، جمعي به علت ارتباطهاي عديده اي كه با جنگ داشته اند و بسياري نيز به دليل آنكه خود به طور مستقيم جنگيده اند. بنابر اين ابتدا بايد با اين بداهت كاذب جنگ مبارزه كرد، در اين مورد، بداهت ناشي از عادتي رواني است كه از بچگي در ما به جا مانده است. تمام پسربچه ها از سربازان تقليد كرده و جنگ بازي مي كنند.
دومين مانع بر سر راه مطالعه علمي جنگ آن است كه جنگ ظاهراً به طور كامل به اراده ما بستگي دارد. جنگ آغاز و پاياني دارد و در لحظه اي مشخص با تمام تشريفات سياسي و مذهبي خاص خود شروع مي شود. براي جنگ دلايلي اقامه مي شود كه از مدتها پيش از طريق بحث و مشورت تدارك ديده شده اند. به نظر ما هر جنگي اگر به طور مستقل در نظر گرفته شود، ارادي، قابل اجتناب و صرفاً معلول تصميمي كه از ديرباز سنجيده و پخته شده است به نظر خواهد رسيد.
اين اعتقاد كه جنگ ها به طور كامل ارادي و آگاهانه هستند، بي گمان از مانعي اصلي سرچشمه مي گيرد كه بر سر راه مطالعه علمي جنگها قرار دارد. در اينجا مي خواهيم از يك اشتباه حقوقي صحبت كنيم. با وجود تكذيب مكرر تاريخ، حقوقدانان هنوز جنگ را از گفتار و درگيري ميان افراد، مشاجره، دوئل، يا كشمكشي توأم با فحاشي مي دانند.
گهگاه نيز مي بينيم به تقليد از قراردادهاي حقوقي خصوصي يا قانون جزا، براي پيمانها، دادگاهها، يا قوانين بين المللي طرحهايي تهيه مي شود.(1) عده اي مي خواهند با نوعي آئين نامه انتظامي جلوي جنگ را بگيرند، عده اي ديگر ضمن قبول جنگ مي خواهند كه به طور دقيقه طبق الگوي قواعد جنگ تن به تن يا مقررات بوكس و فوتبال، براي جنگ نيز مقرراتي تدوين كنند. طرحهاي حكميّت نيز تا كنون حاصلي جز بازنويسي حقوق خصوصي يا حداكثر حقوق خانخاني با تعبير خاص آن از حكميت قبولداران درگيريها مانند دادگاه بارونها حاصلي نداشته است.
اينها همه مسكنهايي آني هستند. آخر چطور مي توانيم درباره اموري كه نمي شناسيم قانون وضع كنيم آيا مي توانيم ادعا كنيم كه جنگ را، هر چند به تقريب، مي شناسيم و مي دانيم كه ماهيت، عملكرد، و نقش آن چيست؟
به اعتقاد ما اين راه حلهاي موقت هر قدر هم كه مشروع و قابل درك باشند، باز مانع اصلي در سر راه مطالعه علمي جنگ ها خواهند بود ما عجله داريم كه درمان را پيش از شناخت بيماري پيدا كنيم و چيزي را پيش از آنكه بشناسيم قبول كنيم.
2-1- پديده جنگ در مراحل تكامل اجتماعي :
1-2-1- پديده جنگ :
قبل از هر چيز بايد به پژوهش در باره قدمت جنگ بپردازيم و بايد پذيرفت كه اصطلاح جنگ داراي معاني گوناگوني بوده است. يكي از روشهاي روشني را كه ناگزير به پذيرش آن هستيم اين واقعيت است كه انگيزه ها، اهداف و ابزار جنگ در مراحل تكاملي سوم و چهارم با انگيزه ها، اهداف و ابزار جنگ در مرحله اول بسيار متفاوت بوده است. تا آنجايي كه منابع تاريخي، اطلاعاتي درباره تعداد و نوع رفتار خصمانه در زمانهاي گذشته تاريخ بشري عرضه كرده اند، در اوايل عصر جديد تعداد جنگ ها بسيار اندك بوده است. كمبود سلاحهايي كه در كاوش هاي باستان شناسي مربوط به اين عصر بدست آمده، مي تواند مبين و مويد نظريه فوق باشد. به نظر ميرسد كه در اواخر عصر جديد برخوردهاي جنگجويانه افزايش يافته باشد، چه سلاحها و ابزاري كه در اين مقطع پيدا شده اند، مانند تير و خنجر، آنرا تأييد مي كنند. حتي اطلاعاتي كه اخيراً از طريق تحقيقات مردم شناسي درباره جوامع وقبايلي كه در مرحله شكار و گردآوري خوراك بسر مي بردندن به ما رسيده، نظريه ويژگي ” صلح طلبي ” جوامع اين مرحله (اول) را تأييد مي نمايد. يكي ديگر از دلايلي را كه مويد نظريه فوق است، مي توان از لابلاي كمبود مواد غذايي مورد احتياج در مرحله اول نيز استنباط كرد. مقايسه جزء به جزء منابع و اطلاعات بدست آمده در قوم نگاري در اكثر موارد با تصوير ” وحشي خوب “(1) كه به انسان اوليه اطلاق مي شود و تعداد زيادي از محققين نيز اين نظر را تأييد كرده اند مطابقت نداشته و مغاير با آن است.
اضافه بر آن يادآور مي شويم كه ويژگي صلح طلبي جوامع شكار و گردآوري خوراك، معلول طبيعت ” دست نخورده ” بشر در اين مرحله از مراحل، تكامل فرهنگي نيافته، بلكه زاده كناره گيري و دوري گزيدن جوامع عقب مانده – از لحاظ فرهنگي – از رويارويي با دشمن قدرتمندتر است.
جوامع شكار و گردآوري خوراك از نظر روابط خارجي با قبايل هم جوار خود محكوم به صلح طلبي مي باشند زيرا به تجربه دريافته اند كه توان رويارويي با قبايل برتر را ندارند و بنابر اين مجبور شده اند با همسايگان خود روابط صلح آميزي برقرار نمايند. اين تجارب باعث شده است تا جوامعي كه در مرحله اول بسر مي برند، به سمت مناطق عقب افتاده اي مثل صحراها و جلگه هاي پرباران يعني جاهايي كه شكل زندگي و ادامه حيات آنان با وجود گروه هاي پيشرفته ميسر مي شود، نقل مكان نمايند. هر چند منابع اطلاعاتي كه از طريق قوم نگاري در دهه هاي اخير درباره جوامع شكار و گردآورنده خوراك بدست ما رسيده بسيار با ارزش مي باشند ولي نبايد تنها به آنها متكي بود و آنها را وحي منزل پنداشت، بلكه اينگونه منابع را تنها بايد به منزله تأييد و تأكيدي بر ” مراحل اوليه تكامل پديده هاي تاريخي ” قلمداد نمود.
هيچيك از مطالعات قوم شناسي درباره جوامع ثابت نكرده اند كه برقراري ارتباط با جوامعي كه از نظر فرهنگي در مراحل پيشرفته تري هستند، امكان پذير نيست. از آنجايي كه همگوني ميان جوامع مدرن امروزي و جوامع عصر حجر و حديد در مرحله اول وجود ندارد، بنابر اين مي توان نتيجه گرفت كه تفاوت ميان ويژگيهاي مهم اين دو نوع جامعه بسيار محتمل است به عنوان مثال مقايسه ميان فن آوري ابزار و سلاحهاي شكارچيان ” امروزي ” و شكارچيان ابتديي بخوبي نشان مي دهد كه كاربرد ابزار و سلاحهاي امروزي بيشتر تحت تأثير روند ذوب فلزات است.
بطور كلي بايد گفت كه با وجود موانع و محدوديت هايي كه بر سر راه جوامع مرحله اول ذكر شده نمي توان منكر نوعي رفتار جنگ طلبانه در ميان اين جوامع شد.
همراه با تكامل فن آوري در مرحله اول و به ويژه در مرحله دوم، انگيزه هاي جنگ نيز تغيير يافتند. بدين ترتيب ابزار متعدد و مازاد توليدات كشاورزي و دامداري كه محصول و نتيجه تكامل شيوه هاي كشاورزي بودند، جزء دارايي قبايل غارت گر در آمدند. از طرف ديگر پيشرفت شيوه هاي كشت و زرع باعث شد تا اقتصادي برده داري رونق پيدا كند، زيرا از اسراي جنگي كه به عنوان برده نگهداري ميشدند به عنوان كارگر كشاورزي استفاده مي شد. توليد سلاحهاي برتري در شهرها باعث شد تا نجبا و اشراف شهر برتري نظامي بدست آورده و از اين برتري نظامي در استثمار روستائيان و بدست آوردن برده استفاده نمايند.
انحصاري كردن فن آوري، پيشرفت اسلحه سازي و نحوه سازماندهي نظامي به وسيله گروه هايي كه به نوعي استثمار و چپاول مي كنند بوجود مي آيد اين تكاملي كه از آن صحبت كرديم مبين و متضمن گرايشي مهم و بدست آوردن نتايج عظيمي است : گرايش به افزايش گروه هاي اجتماعي ادامه پيدا مي كند، پيدايش دولت نيز به نوبه خود باعث تشديد روند ايجاد گروه ها شده و تشكيل پديده هاي اجتماعي تازه اي مانند تشكيلات اداري و دستگاههاي توزيع كننده ارزاق و نيز گروه هاي نظامي سازمان يافته دولتي را به دنبال مي آورد.
انحصاري كردن تجهيزات نظامي و اشكال مختلف سازماندهي توسط گروه هاي خاص اجتماعي، به نوبه خود روندي است كه با تشكيل و بوجود آمدن دولت روابط تنگاتنگي دارد.
اگر نظريه ماكس وبر را در مورد دولت كه مي گويد:
” حكومت شكلي است كه قدرت در آن سازمان مي يابد ” بپذيريم بايد اقرار كنيم كه نحوه توزيع ابزار قدرت در جامعه، مشخصه تعيين كننده دولت نيز هست. بررسي هاي موجود به ما نشان مي دهند كه رابطه متقابل و بسيار نزديكي ميان ايجاد دولت و وجود گروه هاي نظامي وجود دارد. پاسخ پرسشي هم كه از قدمت جنگ سئوال مي كند به شناخت همين رابطه بستگي دارد. قدمت جنگ به معناي درگيري گروههاي نظامي بهمان قدمت تمدن هاي پيشرفته باستاني است و همزمان با آغاز عصر برتر در سومر مشاهده شده است. كه آن را جنگ ابتدايي مي نامند.
جنگ ابتدايي را چنين تعريف كرده اند :
” جنگ ابتدايي عبارتست از اعمال آن نوع شيوه برخورد كه در مرحله قبل از تشكيل دولت ميان جوامعي كه فاقد خط بودند رواج داشته است. يكي از ويژگيهاي مهم جنگ ابتدايي در اين است كه فرماندهي، رهبري و عمليات تاكتيكي در آن چندان به چشم نمي خورد.
جنگ در جوامع قبيله اي رويدادي است كه پي در پي اتفاق مي افتد. در جنگ ها اغلب گروه خاصي از مردان شركت مي كنند، زنان نيز جنگجويان را در رسانيدن آذوقه، مهمات و ساز و برگ نظامي ياري و همكاري مي نمايند. ميزان شركت فعال گروه هاي مختلف اجتماعي و اعضاي جامعه در جنگ بستگي به اين امر دارد كه آيا اعضاي جامعه در مقابل هجوم بيگانگان قرار گرفته ( مانند تجاوز كشور عراق به خاك جمهوري اسلامي ايران در سال 1359 ) و بايد دفاع كنند يا حمله اي از سوي همين جامعه در پيش است. مي توان حدس زد كه افراد مورد تهاجم با تمام نيرو به دفاع برخيزند و در چنين شرايط و موقعيتي است كه مردمي كردن جنگ و بسيج عمومي پيش مي آيد و شركت فعال زنان نيز به طور كامل مشهود مي شود. در صورتي كه هنگام حمله زنان جامعه مهاجم به ندرت حضور فعال دارند و سهمشان در جنگ تنها به انجام امور روزمره خلاصه مي شود. ( در قسمت ” زن و جنگ ” بيشتر به موقعيت زنان خواهيم پرداخت ).
اهداف چنين جنگهايي تنها با معيارهاي فرهنگي قابل توجيه بوده و مي توان حدس زد كه اشكال جنگ نيز به همان نسبت متفاوت خواهند بود. اگر هدف از جنگ بدست آوردن غنيمت باشد، در اين صورت تنها اهداف اوليه و قابل دسترسي تحقق مي يابند.
انواع گوناگون جنگ با اهدافي كه در جنگ تعقيب مي شوند رابطه تنگاتنگ و نزديكي دارند.
بعضي از اهداف جنگي در جنگ هاي ابتدايي :
هدف جنگجويان يانوماموهاي(1) ساكن مناطق ارنيوكو، دزديدن زنان بوده است.
هدف جنگجويان موندوروكوهاي(2) ساكن نواحي رودخانه ناپاجوس در برزيل به خاطر بدست آوردن سرهاي بريده دشمنانشان و به اسارت گرفتن كودكان بوده است.
سرخپوستان جنگ طلب پلينز(3) ساكن امريكاي شمالي، پوست سر دشمنان خود را مي كندند و آنها را بهترين غنايم جنگي مي دانستند.
با ذكر اين مثال ها قصد ما اين بوده است تا پهنه تغييرات انگيزه فرهنگي جنگ ابتدايي و تنوع و اشكال آن را نشان دهيم.
انسان خواه متعلق به گروه هاي ” ابتدايي ” يا جوامع صنعتي باشد، رفتارش هميشه بوسيله هنجارها و شناختي كه از عمق فرهنگش سرچشمه مي گيرد تعيين مي شود.
جنگ در كنار ساير پديده هاي ديگر براي كساني كه در صدد تعريف و توجيه آن هستند و به آن بصورت مسأله بسيار پيچيده اي نگاه مي كنند پديده اي ” غير عقلاني ” به نظر مي رسد.
اهدافي كه توسط اين افراد تعقيب مي شود، بخاطر پيشداوريهاي ابراز شده ديگر مواضع ناشناخته باقي مي ماند. جنگ ابتدايي پديده اي نيست كه به سادگي در چهارچوب و معيارهاي تصورات عقل گرايانه عصر حاضر بگنجد. جنگ ابتدايي همانند تمام انواع رفتارهاي بشري، از معيارهاي عقلاني خاص خود كه از پيوند اهداف فرهنگي و مقاصد ويژه جنگ طلبي تشكيل مي شود، پيروي مي كند.
براي پي بردن به كاركرد جنگ بايد ديد كه اصطلاح ” كاركرد ” متضمن چه معاني مي باشد. براي پاسخگويي به تعابير گوناگوني كه كاركرد ناميده مي شود با توجه به موضوع مورد مطالعه، سعي مي كنيم تا مهمترين نظرياتي را كه درباره كاركرد جنگ وجود دارد جمع بندي نمائيم. از اينرو به نظر مي رسد كه در درجه اول بايد به مطالعه اهميتي كه جنگ براي حفظ موجوديت جوامع دارد، ” به عنوان يك عامل بيروني ” و در درجه بعد به بررسي نقش جنگ براي پاره نظام هاي درون جامعه ( به عنوان يك عامل دروني ) پرداخت. طبق شواهد قابل قبول، جنگ هميشه موجوديت و بقاي جوامع ( به عنوان نظامات اجتماعي و فرهنگي گوناگون ) را به مخاطره افكنده است. بدين ترتيب گروه هاي انساني متفاوتي مجبور به ترك ديار خود شده يا در اقوام غالب و پيروز مستحيل گشته و يا از صفحه روزگار محو شده اند. بهر تقدير محتواي سيستم فرهنگي تغيير مي يابد و در بعضي مواقع همراه با حاملينش كه انسانها باشند يكجا مي ميرند ( بطور مثال اگر جنگ سلاحهاي اتمي در بگيرد امكان اينكه بعضي از سازندگان آن به طور كامل از بين بروند وجود دارد ).
مفهومي كه اغلب از آن به عنوان پيامد مثبت يا به عنوان تطابق تكاملي جنگ ياد مي شود همانا توسعه محيط و قلمرو اجتماعي است، ولي اين پيامد به ظاهر مثبت را نمي توان به عنوان دستاورد قطعي جنگ براي تاريخ انساني به حساب آورد. مي توان ادعا كرد كه تكامل اجتماعي باعث ايجاد جوامع بزرگتر، متفاوت تر و پيچيده تر مي شود. ولي بايد توجه داشت كه حساب ” قوانين ” كه محل پيدايش اين روند ( تكاملي ) هستند نيز همچون ارزش هاي اخلاقي از قانون تكامل اجتماعي جدا است. اينكه آيا تاريخ از ” قوانين ” تبعيت مي كند و يا اينكه تاريخ متضمن چه نوع امور ” اخلاقي ” است، خود مي تواند موضوع تحقيقي و مطالعاتي جالبي باشد.
يكي ديگر از كاركردهاي جنگ عبارت از توزيع جمعيت در يك محدوده مشخص است. حال از ديدگاه ديگر براي سئوال ” علل جنگ چيست ؟ يا چرا انسانهاي با شعور با هم مي جنگند ؟” به طور اجمال پاسخي مي آوريم :
چرا انسانها با هم مي جنگند ! ؟ نظرات مختلف و تحقيقات متعددي صورت گرفته و ايده هاي زيادي ارائه شده است. اما با علم به اينكه انسان موجودي با هوش و ذيشعور است. در مقايسه با ساير حيوانات، ستيزي كه حيوانات با هم انجام مي دهند خيلي منطقي تر از جنگ ما انسانهاي عاقل است. چرا كه هدف از جنگ در ميان حيوانات به خاطر دفاع از قلمرو و يا سير كردن خود براي ادامه حيات است كه منطقي است. در صورتيكه انسانها بدون دليل و شناخت يكديگر، در جنگها هم نوع خود را مي كشند. علت چيست؟
اگر جنگ بين حكومت ها صورت مي گيرد، پس چرا ملت ها بدون دليل موجه با هم مي جنگند ؟ ! آنچه مسلم است بخشي از صفحات تاريخ را جنگ ها به خود اختصاص داده اند در نتيجه ريشه جنگ از دوران ما قبل تاريخ وجود داشته و به احتمال زياد با توجه به قدرت طلبي و سلط گري و ….. در آينده نيز ادامه خواهد داشت.
از زمان هاي قديم افسانه شناس ها در مورد جنگ اينطور نظر داده اند كه انسان از زماني كه خود را برتر از ساير موجودات حس كرد، به دنبال كشف حقايق رفت تا ندانسته ها را ياد بگيرد و به علت وجود آنها پي ببرد. اما پديده هايي مثل زمين لرزه، سيل، طوفان، آتش سوزي جنگل ها، خشك سالي، شيوع بيماريهاي نامشخص و كشنده و…….. اتفاق افتاد كه انسانهاي اوليه علت وقوع آنها را نمي دانستند و فكر مي كردند كه كساني وجود دارند كه از آنها برترند ( در قرن 21 هم افرادي بودند كه چنين فكر مي كردند و اجبار داشتند كه ديگران هم اعتقادات آنها را بدون چون و چرا بپذيرند ) كه مي توانند زمين لرزه يا باران و طوفان را بوجود آورند. ( به ياد دارم در سال 1350 يك ژاندارم تعريف مي كرد در مرز ايران و شوروي ابرها از دور مشاهده شدند و باران شديدي باريد ولي به محض اينكه به مرز ايران و شوروي رسيد ديگر اثري از باران نبود. دنبال عاملي مي گشت كه چرا در يك كشور كمونيستي اينطور باشد ولي در كشور مسلمان ايران باران كم ببارد، جواب آن ژاندارم اين است كه در آن زمان ابرها بارور مي شدند و توانايي اين كار را آنها مشخص مي كردند، ولي ابرهاي ايران تابع عوامل جوي بودند ).
خلاصه اينكه وقوع رويدادها را معلول قدرتي مافوق تصور مي دانستند. اما از طرفي همين انسانها هميشه در جستجوي كشف اين قدرت مافوق طبيعي بودند كه بدانند اين قدرت ها در كجا جمع است.
بدين ترتيب قديمي ترين تصور افسانه سراها در مورد جنگ نيز به همين صورت بيان مي شد و آنان وجود خداياني را براي پيدايش جنگها تصور مي كردند كه اگر خداي جنگ بخواهد جنگ صورت مي گيرد و اگر نخواهد جنگي بوجود نمي آيد. اين نظرات افسانه اي ادامه پيدا كرد تا اينكه بين خدايان هم جنگ اتفاق افتاد و در نهايت يك خدا باقي ماند. خلاصه اينكه جنگ را يك پديده خدايي مي دانستند. اين دوران سپري شد تا پيامبران با آوردن اديان خط بطلان روي اين افسانه ها كشيدند. هر چند كه روي پيدايش اديان هم اختلاف نظر بود و عده اي پيدايش اديان را دنباله همان داستانهاي افسانه اي مي پنداشتند. اما انسانهاي پيرو اديان كاملاً اين نظريه را رد كردند و دين را يك ايده الهي دانستند.
در ميان اديان پيروان دين يهود وجود جنگ را به همان افسانه ها ربط مي دادند و آن را خواست يك خدا مي دانستند. ضمن اينكه جنگ را هم مقدس مي شمردند. اما بعضي از بزرگان دين يهود اين نظريه را قبول نداشتند و مي گفتند جنگ خواست خداوند نيست.
بعد از دين يهود دين مسيح آمد كه بر عكس دين يهود اصولاً منكر جنگيدن بود. صرف نظر از اينكه اين ايده درست بود يا خير، دين مسيح به اين نتيجه رسيد كه اگر نجنگد خود دين مسيح از بين خواهد رفت. در نتيجه جنگيدن را قبول كرد منتهي به صورت جنگ عادلانه، و بعدها هم به صورت جنگ غيرعادلانه جنگهاي متعددي را پشت سر گذاشت ( مثل جنگهاي صليبي ).
آنچه مسلم است تا كنون نتوانسته اند مشخص كنند كدام جنگ عادلانه و كدام جنگ غيرعادلانه بوده تنها اين نظريه باعث شد كه راه جنگ كردن باز شود و منطقي به نظر برسد.
بعدها با پيدايش و گسترش دين مبين اسلام، جنگ كردن رد شد، منتهي با صراحت جنگ در راه خداي يگانه حق و غير از آن باطل برشمرده شد. تنها فرهنگي كه جنگ را رد كرد انديشه هاي غيرالهي فرهنگ چين بود، ضمن اينكه جنگهاي داخلي زيادي هم در اين سرزمين اتفاق افتاد.
خلاصه فلسفه هاي غيرالهي هم جنگيدن را قبول كردند و مي پنداشتند اگر جنگ نباشد انسان و جامعه فاسد مي شود. در جنگ است كه انسان استعدادهاي نهفته خود را پيدا مي كند و اصولاً جنگ براي سلامتي جامعه خوب است.
اين انديشه ها ادامه داشت تا عصر تمدن فرا رسيد. عده اي از انديشمندان مخالف تمدن شدند و همان زندگي ساده قبل را طرفدار بودند و همه فساد زندگي را از تمدن مي دانستند. بزرگترين انديشمندان اين نظريه، متفكران آلماني بودند. آنان معتقدبودند كه تنها با ريختن خون مي شود دامنه فساد را از بين برد. از اين برهه به بعد جنگ از محدوده انحصاري نظاميان هم خارج شد زيرا سربازگيري براي افزايش قدرت نظامي، جنگ را به صورت يك عامل اجباري درآورد. عصر حاضر نمونه بارز آن است و با اجتماعي شدن جنگ ضمن اينكه جنگ بين ارتشها صورت مي گيرد. غيرنظاميان پشت جبهه نمي توانند دور از جنگ باقي بمانند ( نمونه بارز آن جنگ بين ايران و عراق مي باشد ).
خلاصه امروزه انديشمندان با مشاهده اثراتي كه تا به حال جنگهاي گذشته در برداشته است به اين نتيجه رسيده اند كه جنگ چيز خوبي نيست و ضررهايي كه از نظر اقتصادي و انساني بجا مي گذارد. بيش از دست آوردهاي آن است اين انديشمندان غيرالهي علل جنگ را در چهار ديدگاه زير مي سنجند.
ديدگاه اول : عده اي علت اصلي جنگ ها را زائيده افكار سياسي مي دانند. اگر سياست دولت ها ايجاب كند جنگ را آغاز مي كنند و هر موقع خواستند به پايان مي رسانند.
ديدگاه دوم : اين ديدگاه جنگ را در سرشت و ذات انسان جستجو مي كند. و معتقد است كه انسان نمي تواند بدون جنگ ادامه زندگي بدهد چه سياست بخواهد يا نخواهد، چه ارتشها باشند يا نباشند. اصولاً انسان جنگ طلب است و جنگ در فطرت او قرار دارد. تاريخ گذشته او از پيدايش انسانهاي اوليه تا كنون اين را به اثبات رسانده است.
ديدگاه سوم : روانشناسي انساني بوده كه عده اي هم به اين ديدگاه اعتقاد داشتند و طرفداران زيادي هم پيدا كرد مهمترين آنها يك نفر اطريشي به نام زيگموند فرويد بود. وي با مطالعه زيادي كه در روح انسان انجام داد دريافت كه انسان ذاتاً لذت طلب و راحت طلب است با وجود اينكه در جامعه زندگي مي كند قوانين، سنت ها و فرهنگ جامعه اجازه نمي دهد كه او به صورت آزاد عقيده هاي درون خود را كه سركوب شده آشكار سازد و در نتيجه اين افكار سركوب شده بصورت پنهان در ضمير او باقي خواهد ماند و در نهايت در ضمير خود آگاه انسان نقش مي بندد. يعني تمام خواسته هاي ضد اجتماعي ما در آن جاي دارد. كه به اعتقاد او اينها اصيلترين خواسته هاي انسان است و كلاً با اين ضمير خودآگاه انسان دائماً عليه ضوابط و قوانين وضع شده در مقابل خواسته هايش در ستيز است. و آنچه كه خلاف ميل اوست جزء ضمير ناخودآگاه انسان مي شود. هميشه اين دو ضمير در تضاد هستند. به نظر فرويد اين كشمكش در ضمير باعث پيدايش جنگ مي شود. چون ضمير خودآگاه انسان را وامي دارد كه كارهاي خلاف عرف و عادت و مذهب و قوانين انجام دهد. ولي عقل در مقابل اين ضمير خود آگاه مقاومت مي كند و در صورت شكست عقل، انسان ضعيف مي شود.
در اين حالت عقده هاي سركوب شده آزاد مي گردد و در نهايت ترس، وحشت و نفرت حاصل اين ضعف عقل مي شود و بنابر اين ترس، وحشت و نفرت مي تواند عقل را ضعيف كند و باعث شود كه نگهبان ضمير خودآگاه نتواند كار خود را بنحو احسن انجام دهد. لذا اگر سياستمداران بتوانند با افزايش ترس، وحشت و نفرت عقل مردم خود را ضعيف نمايند مي توانند آنها را به صورت يك وسيله بدون فكر و شعور همانند يك عروسك در دست خود بگيرند و در چنين حالتي به راحتي مي توان انسان را به جنگ واداشت و با اين ايده علت جنگ دست يابي به روح و روان انسانها است كه بتوان در روح آنها دشمنان قوي و خيالي بوجود آورد تا انگيزه جنگيدن بوجود آيد و همين امر باعث مي شود كه انسانها بدون اينكه خصومتي با يكديگر داشته باشند با هم بجنگند.
ديدگاه چهارم : علت هاي اجتماعي است، عده اي بر اين باور هستند كه جنگ انگيزه هاي اجتماعي دارد چرا كه جوامع از طبقات مختلف درست شده و در ميان اين طبقات تضاد وجود دارد و اين طبقات براي نفع خود مي خواهند اختلاف هاي موجود را از بين ببرند و علت جنگ را همين طبقاتي بودن جامعه مي دانند با اين حساب اگر فاصله طبقات از جوامع كنار رود جنگ هم رخ خواهد داد. هر چند كه عده اي در اين ديدگاه جنگ را پديده فاصله طبقاتي در جامعه نمي دانند و معتقدند كه انسانها به خاطر منافع خود مي جنگند كه به نفع طبقه خاصي هم نيست. با اين توصيف امروزه چهار ايده براي پديده جنگيدن وجود دارد : پديده سياسي – پديده ذاتي – پديده روحي و رواني و در نهايت پديده اجتماعي.
بدين ترتيب در مي يابيم كه پديده جنگ يا درون انسان است يا خارج از درون انسان كه طبق نظريه فرويد علت دروني آن همان ايده هاي ذاتي و روحي انسان است و پديده خارجي آن علت سياسي و اجتماعي آن است.
در نتيجه بطور كلي مي توان گفت علت جنگها اين چهار پديده بوده و در همه جنگها ديده شده تنها نسبت آنها با يكديگر فرق داشته است.
حال بر مي گرديم به تعريف پديده جنگ از زواياي ديگر :
بي ترديد مقصودمان در اين جا تنها ارائه تعريفي موقتي از پديده جنگ است. اين تعريف فقط بايد تعيين حدود و عرصه تحقيقات را ميسر كند و در عين حال جامع و دقيق باشد. تعريف جنگ شناخت كامل پديده هاي جنگ را ايجاب مي كند. ما اين پديده را درست نمي شناسيم، پس ما به تشخيص نشانه هاي خاص آن بسنده مي كنيم.
عموماً گرايش دارند كه جنگ را با مجموعه پديده هاي متضاد و در حال مبارزه ادغام كرده و آن را حالت خاصي از مبارزه جهانشمول تلقي كنند. اما كليت اين مفهوم مسأله را به جاي آنكه روشن كند، مبهم مي كند. اگر مفهوم مبارزه را مدام تعميم بدهيم، سرانجام بر اعمال بسيار متنوعي اطلاق خواهد شد. بعنوان مثال ميشود گفت كه عمل گوارش، مبارزه معده است با خوردنيها، شخم زدن مبارزه كشاورز است با زمين و تحقيق علمي مبارزه اي است بين دانشجو و دانش. همچنين واژه ” مبارزه ” در بسياري از مواقع با واژه ” تلاش ” يكسان پنداشته شده و مانع با دشمن همرديف ميشود. نخستين تمايزي كه مي توان بين جنگ و ساير شكل هاي مبارزه قايل شد اين است كه شكل هاي ديگر مبارزه عليه چيزهاي بي حركت يا رقباي فاقد شعور بروز مي كنند جنگ برعكس، مستلزم وجود دشمن فعال و سازمان يافته و متضمن اقدام متقابل و ارادي است. اين ابهام تا حد زيادي ناشي از نظريات داروين و لامارك درباره انواع تكامل است، چرا كه آنان كلاً مجموع موانعي را در نظر مي گيرند كه يك نوع جاندار براي بقاي خود بايد از آنها عبور كند.
اما شكل هاي مبارزه و تضاد بيشمارند و به همين سبب مفهوم جنگ بايد از ساير شكل هاي مشخص يا قابل تصور مخاصمه بوضوح متمايز شود. براي اجتناب از هر گونه ابهام لازم است به روش معقولي متوسل شويم كه شامل تعيين حدود و تقسيم پديده جنگ به اجزاي قابل مطالعه باشد.
جالبترين خصيصه پديده جنگ، ظاهراً ويژگي جمعي آن است. با توجه به همين مفهوم است جنگ را بايد به وضوح و روشني از اعمال خشونت بار فردي متمايز كرد. اما براي اينكه تعارض از صورت فردي خارج و به شكل جمعي درآيد، افزودن يك، دو، هزار و يا ده هزار نفر ديگر به فرد نخستين كافي است؟ همه چيز به شرايط و ارزيابي اجباري و يا دلخواه بستگي دارد. بعضي از نويسندگان فكر مي كنند كه اين ابهام نشان مي دهد كه مقايسه جنگ و جنايت فردي چقدر آسان است، زيرا يك سلسله مراحل انتقالي بين آن دو پديده وجود دارد. بنابر اين در مورد وسعت گروههاي درگير در يك برخورد جنگي، بهتر است كه معيار بسيار قابل انعكاس داشته باشيم. اين گروه ها مي توانند بسيار بزرگ باشند. مانند حالتي كه در امپراتوري رم، چين باستان يا دولتهاي بزرگ امروزي ملاحظه مي كنيم، اما اين گروهها همچنين مي توانند بدون آنكه مبارزات مسلحانه آنها به دليل كوچك بودن، ويژگي جنگ را از دست بدهد بسيار كوچك نيز باشند. زيرا دو نشانه مهم ديگر جنگ را از مبارزه عمومي و جنايت هاي فردي
مروت آزادبخت
یک دیدگاه
تقویت چشم
اقا لینک مطلبو من پیدا نکردم.میشه راهنماییم کنید؟
آزادبخت
سلام به کتاب جامعه شناسی جنگ تالیف مروت آزادبخت مراجعه کنید