مقدمه: امروزه در علوم اجتماعي روز به روز نياز به استفاده از تكنيكهاي پيچيده و بكار بستن متدولوژي دقيق تحقيق، بيشتر احساس ميشود. به لحاظ كيفيات خاص صفت ها و متغيرهايي كه عالمان علوم اجتماعي قصد سنجش و اندازهگيري آنها را دارند، كه همانا كيفي بودن بيشتراين صفت ها است، لازم است، معرفهائي « indicator » كه براي اندازهگيري اين صفت ها بكار ميرود، گوياي جنبههاي مختلف مفهوم مورد نظر بوده و از جامعيت لازم برخوردار باشند. مفاهيمي مثل منزلت (پايگاه اجتماعي ) « social status»، طبقه اجتماعي «social class »، همسايگي« neighbourship » و … كه از مفاهيم كليدي جامعهشناسي هستند، مفاهيمي انتزاعي و مجرد « abstract » بشمار ميآيند، كه براي سنجش آنها، الزاماً ميبايست با طرح سئوالات مختلف به زوايا و جنبههاي مختلف آنها پي برد. در اين حال براي صورت كمي دادن به مفهوم مورد نظر، به گونهاي كه قابليت اندازهگيري براي تكتك واحدهاي نمونه وجود داشته و نهايتاً نتيجهگيري كلي ميسر باشد، لازم است به تركيب و ادغام معرفهاي گوناگون براي هر مفهوم دست زد. به اين كار اصطلاحاً شاخصبندي يا شاخصسازي «index (indices) construction » گويند. در اين بحث پس از اشارهاي كوتاه به جايگاه شاخصسازي در روش تحقيق، مختصري در باب تعريف متغيرها به ويژه تعريف عملي كه دقيق و معتبر بودن آن تاثير بسزايي در وقت تحقيق و نتيجهگيري دارد، صحبت كرده، سپس مطالبي را بطور نظري در مورد شاخصسازي و ويژگي شاخصها آورده و در پايان با ذكر چند مثال عيني از اعمال اين روش در تحقيق، نتايج گفتار خود را به پايان ميرسانيم.
1- جايگاه شاخصسازي در تحقيق:
در تقسيمبندي كلي، استراتژيهاي تئوريسازي در علوم اجتماعي را ميتوان به سه دسته استراتژيهاي استقرايي، استراتژيهاي قياسي و استراتژي دوجانبه (Retroductive strategj ) كه در واقع تركيبي از دو استراتژي پيشين است، تقسيمبندي كرد. يكي از استراتژيهاي استقرائي، تئوريسازي روش اگزيوماتيك با تحويل تعريفي «Axiomatic method with Definitional Reduction» است. در اين روش سعي ميكنيم چند متغير را طي فرآيندي به متغير كليتر تبديل كنيم، به عبارت ديگر در صدد فروپاشي چند متغير در يك متغير هستيم. مثلاً ميتوان سطح درآمد، انواع شغل و نوع واحد مسكوني را به عنوان شاخص براي رفاه اقتصادي قلمداد كرد. بنابراين شاخصسازي را بايد به عنوان ابزار و روشي در خدمت اين استراتژي قلمداد كرد.
2- تعاريف مفهومي و عملي: « در مباحث قبل در اين مورد تعاريفي نگارش شده است، ولي بخاطر پيوستدار بودن مطالب در شاخصسازي به زبان ديگر به آن ميپردازيم» . تعريفي كه مشخصكننده معناي انتزاعي و تجريدي يا عمومي يك واژه و يا يك متغير است، تعريف مفهومي است، که در بعضی از کتب به نام تعريف صوری ويا نظری هم مطرح شده است، که منبع اين تعاريف بيشتر لغت نامه ها و واژه نامه ها می باشد. بيشتر تعاريف معمولي تئوريك هستند تا عملي، در يك تعريف تئوريك يك مفهوم بر حسب مفاهيميكه ظاهراً معني آن بر همه آشكار است و همه آنرا ميدانند تعريف ميشود. تعريف عملي و مشخصكننده روشها، تحقيق خاصي است كه بوسيله آن يك تعريف مفهومي را ميتوان براي موضوعات و اشياء يا افراد خاص بكار برد، به عبارت ديگر تعاريفي را كه بوسيله آنها ميتوان روشهايي را كه در سنجش بكار رفته است در عمل بكار بست، تعاريف عملي هستند. مثلاً اگر بخواهيم از طول قد يك نفر تعريف عملي بكنيم، دقيقاٌ نشان ميدهيم كه قد فرد مورد نظر كه مورد اندازهگيري واقع شده، چقدر است، اما در مورد تعريف مفهومي مثل دموكراسي را، ميتوان درجه يا حدودي دانست كه فرد تعيينكننده سياست كشور متبوع خود است. ميبينيم كه اين تعريف را نميتوانيم مستقيماً مورد سنجش قرار دهيم و به اين طريق نميتوانيم درجه دموكراسي را بسنجيم، از نظر عملي با استفاده از معرفهائي براي تعريف فوق از دموكراسي (سروري كوچك شهروند که تعيينكننده سياست است) ميتوان ميزان دموكراسي را به صورت قابل اندازهگيري درآورد. اين معرفها ميتوانند اينچنين باشند:
الف- نگرشها و نظرات شهروندان در مورد اينكه آيا در كشورشان، اهالي و مردم كشورند كه تعيينكننده حكومت هستند؟
ب- ميزان مشاركت در فعاليتهاي سياسي.
ج- اعمال سنجش درباب تناسب بين افكارعمومي وسياستهاي دولت درموردچند مسئله.
با مثال ديگر تعريف عملي را نشان ميدهيم: مثلاً اگر اين فرضيه را داشته باشيم كه :
فرضيه: هر چه منزلت اجتماعي يك سفيدپوست بيشتر باشد، پيشداوري و تعصب ( prejudice ) او نسبت به سياهپوستان كمتر است.
اگر منزلت اجتماعي را موقعيت فرد نسبت به ديگران در سلسله مراتب اجتماعي بدانيم و تعصب را به عنوان گرايش و تمايل قوي فرد در تبعيض نسبت به يك اقليت و يا به عنوان نگرشي منفي كه بر اساس تخيلات قبلي استوار است بدانيم، ميبينيم كه امكان كار بر تجسم اين تعاريف را نداريم و از اينجاست كه لزوم تعريف عملي و تعيين معرفهاي تجربي و تعيين اندازهگيري مطرح ميگردد. حال اين سئوال پيش ميآيد كه محقق چگونه ميتواند پي ببرد كه تعريف عملي از يك واژه عملاً با تعريف مفهومي آن مطابقت دارد و اينكه تعريف عملي در واقع تا چه اندازه مفهومي را كه مورد نظر اوست دقيقتر مورد سنجش قرار می دهد. چنين سئوالي بر اعتبار يك تعريف عملي تأكيد دارد، مثلاً امروزه بحث زيادي بر سر تعريف مفهومي هوش و تعريف عملي آن كه توسط تست IQ صورت ميگيرد، وجود دارد. در مجموع بايد در نظر داشت كه اعتبار نسبي است و درجه و اندازه دارد و كمتر تعريف عملي را در علوم اجتماعي ميتوان يافت كه كاملاً معتبر باشد. محقق بايد سعي كند تا درجه تناسب بين تعريف مفهومي و عمليش را از يك واژه مشخص كند. علاوه بر اعتبار ظاهري، راهها و روشهاي مفيدي براي كنترل يك تعريف عملي وجود دارد، كه از مهمترين آنها ميتوان به موارد ذيل اشاره كرد.
(1) مشاوره با كارشناسان؛
(2) مقايسه يك تعريف با يك آزمون و معيار معتبر؛
(3) استفاده و اعمال آن بر يك گروه مشخص اشاره كرد.
3- تعريف شاخص: در سادهترين تعريف از شاخص، ميتوان آنرا « تركيب دو يا چند متغير» دانست. منظور ما از يك شاخص يك متغير يك بعدي است با تعدادي ارزش كه بعد از تركيب نهايتاً به يك ارزش ميرسد. همچنين ممكن است شاخصها دوبعدي و يا انواع ديگري نيز وجود داشته باشند، كه در اينجا ما نوع ساده آن را مورد بحث قرار ميدهيم. شاخص شباهت بسياري با يك سئوال چند جوابه و يا ليستي كه آن را به پاسخگو ميدهند و از او ميخواهند جواب مورد نظر را در آن انتخاب كند (inventory ) دارد و تنها تفاوت آن در اين است كه يك شاخص تنها يك محدوده و يا يك موضوع خاص را در بر ميگيرد. براي ساختن آن تعدادي از سئوالات دو جوابه را با يكديگر جمع و تركيب كرده و چنين تصور ميكنيم كه چنين سئوالاتي از جهاتي با يكديگر وجوه اشتراك دارند. مثلاً ممكن است بخواهيم با كنار هم قرار دادن نتايج حاصل از يك سئوال در مورد تعداد دوستان، سئوالي درباره روابط كاري و يا سئوالي درباره فعاليتهاي تفريحي گروه و غيره، تصميم به محاسبه شاخصي براي انطباق اجتماعي بگيريم.
4- ويژگيهاي شاخص: براي آنكه شاخص خوبي بسازيم بايد اقلام سئوالات با يكديگر در ارتباط بوده و از همبستگي قابل توجهي برخوردار باشند. شاخص بايد معتبر باشد، يعني آنچه انتظار داريم به كمك شاخص آن را بسنجيم، به گونهاي درست و قابل اعتماد اندازهگيري كند و بالاخره نام يا عنواني كه به شاخص ميدهيم گمراهكننده نباشد. شاخص ميبايست به گونهاي باشد كه حداكثر استنباط را از الگو بكنيم. شاخص ميبايست ثابت بوده و در تقابل هر متغير جزئي الگو، حساس نباشد. اين اصل بدين معنا است كه ممكن است در ارزش متغيرهايي كه در شاخص مورد استفاده قرار ميگيرند تغييراتي ايجاد نشود، ولي با اين حال شاخص بايستي نسبتاً ثابت باشد. شاخص بايد ساده باشد، شاخص بايد امكان مقايسه را فراهم آورد، شاخص بايد از تعدادي متغير تشكيل شده باشد، شاخص بايد قابليت تفسير و تحليل داشته باشد و ميبايستي معنائي وراي تعريف رياضي كه از آن ميشود، داشته باشد. در هر حال ساختن چنين شاخصي بهتر از اتكاء از روي ناچاري به يك سئوال تنهاست. اگر در مورد وارد كردن يك سئوال (يا مورد) خاص در يك شاخص شك داشته باشيم، بهترين كار اين است كه شاخص رابدون آن محاسبه كنيم وبعد ضريب همبستگي اقلام مورد شك را با كل شاخص در صورت معنيدار بودن حساب كنيم.
5- اهميت شاخصبندي يا شاخصسازي: در جامعهشناسي بيشتر اطلاعات از متغيرهاي كيفي تشكيل ميشوند كه بايد آنها را به گونهاي مرتب كرد كه يك سري كمي را تشكيل دهند، مثلاً اگر بخواهيم موقعيت دو فرد يا دو گروه را با هم مقايسه كنيم، چگونه ميتوانيم اين كار را انجام دهيم. اگر قطعاً بپذيريم كه در موقعيت اجتماعي، عناصري همچون ثروتهاي مادي، ميزان مشاركت در امور اجتماعي، زمينه خانوادگي و ميزان درآمد دخيل هستند، در اين صورت چگونه ميتوانيم موقعيت اجتماعي افرادي را كه آموزش پائيني دارند ولي مشاركت آنها در امور اجتماعي بالاست را با آن عده كه آموزش بالائي دارند، ولي مشاركت اجتماعي آنها پائين است، مقايسه كنيم. مثال ديگري ميآوريم، فرض كنيم ميخواهيم نگرش دو فرد يا دو گروه را نسبت به یک حزب سياسي بسنجيم، بعضي ممكن است با همه سياستهاي حزب بكلي مخالف باشند، برخي ممكن است با رشتهاي از سياستهاي حزب مخالف ولي با بعضي ديگر موافق باشند، بعضي ممكن است تنها بخاطر اينكه عضويتشان را نسبت به حزب ديگري نشان دهند از حزب حمايت مالي كنند و سايرين ممكن است از كانديداهاي خوب حمايت كنند ولي سياستهاي حزب را محكوم كنند، در اين صورت چگونه ميتوان اين افراد يا گروهها را از نظر طرفدار بودن و يا غيرطرفدار بودن نسبت به اين مسئله خاص مقايسه كرد؟ اين كار از طريق شاخصبندي انجام ميشود. يعني معرفهايي را كه از طريق تجزيه متغير بدست آورده بوديم و تك تك اندازهگيري كردهايم، مجدداً جمعبندي ميكنيم.
فرايند فرمول شده شاخصسازي
6- روشهاي شاخصسازي: در شكل ساده شاخصسازي محقق پس از آنكه نشانهها يا معرفهاي مناسب را انتخاب كرد، به تركيب آنها ميپردازد. در اين تركيب محقق ميتواند وزنهاي (weights ) نسبي هر يك از مواد و نيز روشهاي محاسبه و دامنه تغييرات آنها را بطور دلخواه و ذهني حساب كند. شكل پيچيده اين كار نيز استفاده از فنون پيچيده آماري مربوط به رگرسيون چند متغيره (چندگانه) (multiple Regression ) و روش تحليل عاملي( factorial Analysis ) است. وظيفه رگرسيون چند متغيري اين است كه به تبيين واريانس متغير وابسته كمك ميكند و اين وظيفه را تا حدودي از طريق برآورد مشاركت متغيرها (دو يا چند متغير مستقل) در اين واريانس به انجام ميرساند. به كمك اين روش ميتوانيم رابطه هر تعداد متغير مستقل را در تغييرات متغير وابسته برآورد كنيم. مثلاً: اگر در يك تحقيق معادله رگرسيون براي متغيرهاي ذيل عبارت از +0/39 y= 0/67 باشد، سهم متغير مستقل اول را (ميزان تحرك اجتماعي) را در تغيير متغير وابسته (كيفيت زندگي) بيشتر ميداند تا متغير مستقل دوم(مشاركت سياسي) و تفسير آن چنين است كه كيفيت زندگي 67درصد تابع تحرك اجتماعي و 39 درصد تابع مشاركت سياسي است .
(كيفيت زندگي= y، ميزان تحرك اجتماعي = و ميزان مشاركت سياسي = )
با اين همه در تحليل نتايج چنين معادلاتي ميبايست جانب احتياط را نيز در نظر داشت چه آنچه كه در علوم اجتماعي و رفتاري متاسفانه باعث دشواري تحليل در اين موارد ميگردد، رابطه متغيرهاي مستقل با يكديگر نيز هست، نمودار زير اين مطلب را بخوبي نشان ميدهد.
از جمله روشهاي ساده شاخصسازي، ميتوان به جمعبندي تعداد پاسخهاي صحيح به سئوالات را كه تصور ميرود در ارتباط با مفهوم مورد نظر باشد، اشاره كرد، كه اينك در قالب 2 مثال تشريح ميگردد.
مثال1: فرض كنيد ميخواهيم شاخص تركيبي براي سنجش ميزان اعتماد بين افراد بسازيم و در پرسشنامه براي سنجش اين مسئله سه سئوال زير مطرح شده بود :
(1) عدهاي عقيده دارند كه اگر مراقب اطرافيان و نزديكان خود نباشيد، افراد به بهرهگيري از شما خواهند پرداخت.
(2) عدهاي ديگر بر اين عقيده اند كه، دليلي ندارد در مورد مسئلهاي نگران باشيد، چرا كه غالب مردم به فكر بهرهگيري از شما نخواهند بود.
(3) نظر شما در مورد اين مسئله چيست؟ نام كد (استفاده بودن)
- احساس شما نسبت به ساير افراد در اين شهر چيست؟ آيا فكر ميكنيد بتوان به بيشتر آنها اطمينان كرد و يا اينكه فكر نميكنيد بيشتر آنها قابل اطمينان نيستند؟ نام كد (اطمينان به همشهريان)
- اگر بخواهيد نظري راجع به افرادي كه در اين شهر آنها را ميشناسيد بدهيد، آيا فكر ميكنيد از هر فرصتي براي كمك به ديگران استفاده ميكنند يا اينكه اصولاً تعدادي به نحوي گرفتارند كه حتي نميتوانند به وضع خودشان برسند؟ نام كد (كمك به افراد ديگر)
اولين مرحله در تعيين عملي بودن تركيب، 2 و يا تعداد بيشتري از اين سئوالات به يك مقياس واحد اين است كه اين اقلام (items) بطور نزديكي در ارتباط با يكديگر و پيوسته هستند. معمولاً وقتی چند تا از سئوالات كه عنوان مشابهي دارند، همبستگيهاي نسبتاً بالائي (بين 60 تا 80 درصد) با يكديگر نشان می دهند و نيز همبستگي بين خود آنها از همبستگي شان با سئوالات ديگر بيشتر باشد، در اين صورت نميتوان آنها را به يك مقياس واحد تبديل كرد. فرض كنيم نتايج تجزيه و تحليل مقدماتي نشان داده است كه هر سه سئوال مربوط به اعتماد بين افراد همبستگي هاي نسبتاً بالائي (متوسط 70 درصد) با يكديگر دارند و نيز همبستگي آنها با يكديگر بالاتر از سئوالات ديگر بوده است. بر اساس اين يافتهها اقدام به تركيب اين سه سئوال به صورت يك مقياس واحد ميکنيم، براي اين كار به ترتيب زير عمل ميكنيم : ابتدا كنترلي بر تعداد پاسخها نبود، متفرقه و بينظر انجام شد و مشخص گرديد كه تنها 1درصد پاسخها چنين بود، سپس تمام كدهائي را كه جاي جوابهائي « نميدانم»، « اظهارنشده» و يا اشكال ديگر غير از سه آيتم مورد نظر بوده، از نظر سئوالات خارج شدند، بعد از آن كه با پس و پيش کردن و براي پاسخ به 2 سئوال اعتماد به همشهريان و كمك به افراد ديگر، كدها تغيير يافت، دليل اين كار اين بود تا اطلاعات به گونهاي مرتب شوند كه پاسخها براي سه آيتم در همان جهت اعتماد، جريان داشته باشند. در شكل اوليه كدبندي، نام كد اولين سئوال استفاده كردن است كه نشانگر عدم اطمينان است. در حاليكه 2 آيتم ديگر نشانگر اعتماد بودند. فايده پس و پيش كردن و برگردانيدن كدها بسوي اعتماد به همشهريان و كمك به افراد ديگر اين است كه مقياس بدست آمده به صورتي خواهدشد كه نمرات بالاتر نشانگر اعتماد بيشتر خواهند بود. اين كار تفسير را نيز ساده ميكند، سپس ارزشهاي ثبت شده براي هر پاسخگو در سه آيتم نشانگر اعتماد جمع شده از مجموع آنها متغير جديدي تشكيل ميشود. در اين حالت نمره هر فرد از حداقل 3 (نمره يك در هر يك از سه سئوال) تا حداكثر 9 در نوسان خواهد بود.
سوال پاسخهاي ممكن كداصلي وزندرشاخص
استفاده بودن استفاده ميبرند 1 1
بعضي استفاده ميبرند 3 2
استفاده نميبرند 5 3
اعتماد به همشهريان به بيشتر آنها ميتوان اعتماد كرد 1 3
به نيمي ميتوان و به نيمي ديگر نميتوان 3 2
بيشترآنها قابل اطمينان نيستند 5 1
كمك به افراد
ديگر از فرصت براي كمك به ديگران استفاده ميكند 1 3
بعضي كمك ميكنند و بعضي نميكند 2 2
بيشتر آنها كمك نميكنند 5 1
مثال 2: شاخصبندي براي متغير رفاه اقتصادي: در مطالعهاي كه براي درس تحقيق عملي براي دانشجويان پزشكي دانشگاه تهران صورت گرفتهاست، اين فرضيه را مطرح كرده بودند كه اين دانشجويان غالباً از رفاه نسبي برخوردارند. چنانكه مشخص است مفهوم رفاه نسبي متغيري است تابع (وابسته) و معرفهائي که تواماً نشانگر وضعيت رفاه خانوادگي هستند. براي سنجش اين مفهوم در پرسشنامه آيتمهائي را كه معرف وضعيت رفاه خانوادگي هستند، مورد سئوال قرار داده شد. اين آيتمها بقرار زير بودند:
- براي سنجش درآمد ماهانه رئيس خانواده :
1- ميزان سنجش تقريبي درآمد فعلي پدر (در صورت فوت پدر منبع اصلي درآمد خانواده) در ماه چقدر است؟ الف- (200-100 هزار تومان)
2- ب- (300-200هزار تومان)
تعداد امتياز
5
18
14
94 110-70
150-111
190-151
230-191
290-231
ج- (400-300 هزار تومان) د- (500-400 هزار تومان) هـ- بيشتر از 500 هزار تومان
2- سئوال بعدي كه از ما ملاكي براي سنجش رفاه اقتصادي ميتوانست باشد، وضعيت مسكن خانواده دانشجو بود كه پاسخ آن بدين شكل تنظيم شده بود:
و بالاخره معرف سوم با مخارج دريافتي دانشجو از خانواده در هر ماه بود كه به صورت سئوال باز مطرح شده بود و در مرحله استخراج نتايج با در نظر گرفتن دامنه تغييرات به طبقات 4 گانه ذيل تقسيم بندی شده:
بعد از جمعآوري اطلاعات لازم بود که براي سنجش فرضیه، اطلاعات در مورد 3 سئوال فوق را بررسی نمود.
مثلاً، اگر دانشجويي گروه درآمدي پدر يا سرپرست خانوادهاش گروه 2 (300-200هزار تومان)بوده است، مسكن آنها شخصي و دانشجويي كه ماهانه بطور متوسطه كمتر از 50 هزار تومان از خانواده دريافت ميكرده براي اندازهگيري موقعيت اقتصادي خانواده او اينگونه عمل ميكنيم.
=(ضريب* مخارج دريافتي)+(ضريب*مسكن شخصي)+(ضريب* امتياز گروه درآمدي)
120=(2*10)+ (2*20) + (3*20)
بعد از اينكه براي همه دانشجويان (جامعه نمونه) كه در مطالعه مورد نظر 50 نفر بودند، اين شاخص عددي بدست آمد، با در نظر داشتن دامنه تغييرات يعني تفاوت بين حداقل و حداكثر امتياز كه در اينجا از حداقل 50 تا حداكثر 290 در نوسان بوده توزيع فراواني امتيازات را در طبقاتي (به صورت متغير پيوسته) آوردهايم كه نتيجه اينچنين بود. با در نظر گرفتن توزيع فراواني واحدهاي جامعه نمونه متوجه ميشويم كه طبقه داراي امتيازات 110 تا 150 بالاترين حد را داراست (mode) ، يعني بيشترين فراواني در اين طبقه منعكس است. حد ميانگين اين طبقه را حساب ميكنيم و از اين پس امتيازات كمتر از اين حد متوسط (130) را نشانگر عدم برخورداري از رفاه خانوادگي و امتيازات بالاتر از آنرا نشانگر رفاه نسبي خانواده ميدانيم. در خاتمه براي پي بردن به معنيدار بودن تفاوت بين امتيازات كمتر از 130 و بالاتر، آزمون را انجام ميدهيم تا ببينيم آيا ميتوان نتيجه بدست آمده را تعميم داده و آنرا ناشي از تصادف ندانسته و حكم به صحت فرضيه داد؟* در چنين مواردي براي تعيين حدي كه بتوان آن را ملاك قضاوت قرار دهيم، منطقاً از شاخصهاي تمايل مركزي استفاده ميگردد.
در مواردي كه نفرات انتهاي بالا يا پايين در نمونهها زياد باشد و يا تعداد زيادي از آنها با هم مساوي باشند، ميانگين شاخص خوبي نيست، هم چنين تعيين ميانه (median) نيز هنگاميكه نمرات مساوي در مقياس زياد باشد، دشوار است، در اين حال استفاده از mude كه تنها شاخص اندازهگيري تمايل مركزي است و براي مقياسهاي اسمي نيز ميتوان آن را بكار برد، مرجع است.
مروت آزادبخت